موضوع: "شهید حججی"

دست نوشته شهید محسن حججی در روز عرفه

 

 

 

دست نوشته محسن حججی در روز عرفه

 

دست نوشته شهید محسن حججی در روز عرفه:

خدایا معرفتم ده تا حسینی شوم و حسینی قربانی ات…

خدایا شهیدم کن

 

 

چند سالی است که روز عرفه، این دستنوشته محسن حججی در روز ‎عرفه سال۹۴ دائم جلوی چشمم رژه میرود.

نکته اش اینجاست که امثال ما معمولا وقتی دعا میکنیم دنبال حاجات شخصی و دنیوی خودمان هستیم اما امثال محسن حججی، دعا کردن شان هم فرق میکرد که شهادت شان آنطور یک مملکت را تکان داد…

 

 

دلم برای تو ، دلم برای خودم تنگ است

 

دلم برای محسن ، دلم برای سرت تنگ است

دلم برای صدایت ، دلم برای نگاهت تنگ است

دلم برای پیکرت ، دلم برای قامتت تنگ است

دلم برای مرامت ، دلم برای وفایت تنگ است

دلم برای روشت ، دلم برای مسیرت تنگ است

دلم برای یادمان ، دلم برای بهشتت تنگ است

دلم برای شهدا ، دلم برای رفیقت تنگ است

دلم برای شب گلزار ، دلم برای فاطمه تنگ است

دلم برای تو ، دلم برای خودم تنگ است

دلم برای شهید ، دلم برای شهادت تنگ است

۹۶/۱/۲۰

 

 

توهین بی‌شرمانه «آمدنیوز» به شهید محسن حججی + عکس

 

هجوم خشم کانال داعشی آمد نیوز از محبت زلال مردم به شهید محسن حججی  

 

شهید حججی

 

کانال تلگرامی / داعشی «آمد نیوز »که از سیل محبت زلال و زیبای ملت ایران ( با هر گرایش و نگاه و رویکردی) نسبت به شهادت شهید محسن حججی و تاثیر اجتماعی بالای آن در فشرده کردن پیوندهای ملی به خشم آمده است، در هرزنامه هایی که در این مدت و از جمله امروز منتشر ساخته است، همه ی تلاش و کوشش خود را بکار گرفته تا انگیزه های دینی و ملی آن شهید را زیر سوال ببرد.

چنین رفتار و واکنش هایی از فرزندخوانده های شیطان در طول تاریخ کم نیست. در روزگار دفاع مقدس هم، این فرزند خوانده ها، بسیجیانی را که برای دفع تجاوز ارتش حزب بعث به ایران عاشقانه به جبهه می رفتند، با تعابیری یاد می کردند که امروز داعشی های آمد نیوز از آن حرف می زنند.
سربازان داعشی آمدنیوز نوشته اند: « این‌که حججی چه اندازه بر پایه اعتقادات مذهبی خود یا همانند هزار جوان بیکار دیگر برای کسب پول به سپاه پاسداران پیوست و به سوریه اعزام شد، مشخص نیست.»
اما وقتی که قرار است  خورشید بدرخشد و روشنایی را منتشر کند، هیچ ابر سیاهِ تراز سیاهی نمی تواند جلوی این درخشش را بگیرد. فقط کسانی از تابش خورشید و نور محروم می شوند که در غارهای تاریک نفس هرزه خوی خود پنهان شده باشند و هر دریچه ای را برای ورود نور بسته باشند.
نور شهادت و حقیقتِ مرگ آگاهی شهید محسن حججی هم از چنین تمثیل و موقعیتی برخوردار است. او از پیش، شهادت نامه ی فکری و اعتقادی خود را نوشته است تا حتی نسل های آینده ی دور هم بدانند که امثال او با کدام انگیزه و انگیخته برای دفاع از میهن، سر و جان به پیشگاه حق هدیه داده اند.

 

دانلود توهین بی شرمانه آمد نیوز به شهید محسن حججی

همراه با عکس اصلی

 

سلام بر حسین و یارانش و سلام بر محسن عزیزم.

 

همسر شهید محسن حججی پس از اعلام بازگشت پیکر مطهر شهید به ایران، نامه‌ای به شهید نوشت.

متن این نامه در زیر آمده است:

بسم رب الشهداء و‌الصدیقین

سلام بر حسین و یارانش و سلام بر محسن عزیزم.

میم، مثل حسین

42 روز پیش راهی سفرت کردم. سفری پر از خطر، اما پر از عشق. سفری که بازگشت از آن یا برگشتن بود یا ماندن. سفری که برگشتنش زندگی بود و ماندنش هم زندگی. اولی زندگی در دنیا و‌ دومی زندگی هم در دنیا و هم در آخرت. هر چه بود عشق بود و عشق.

خودم هم ساکت را بستم و وسایلت را جمع کردم. از زیر قرآن ردت کردم. آخرین نگاهت هنوز پیش چشمانم هست. ای کاش بیشتر نگاهت کرده بودم، هم چشمانت را، هم قد و بالایت را، هم سرت را.

راستش را بخواهی فکر نمی‌کردم این قدر پر سر و صدا شود رفتنت. نه فقط رفتنت، حتی آمدنت.

عزیز دلم؛ دروغ چرا؟ خیلی دلم برایت تنگ شده است. می‌دانم که تو هم همین حس و حال را داشته‌ای. شب قبل از عملیات زنگ زدی و گفتی:«دلتنگتان شده‌ام».

آمدم بی‌تابی کنم….اما باز کربلا نگذاشت. آخرین دیدار رباب و همسرش.

آمدم بی قراری کنم… اما، به یاد روضه حضرت رباب افتادم. روضه رباب خداحافظی‌اش فرق می‌کند. وداع آخرش فرق می‌کند. خودت هم قبول داری، اصلاً رباب جنس غمش فرق می‌کند. رباب سر، هم سرش را بریده دید. بالای نیزه دید. به دنبالش هم رفت. نمی‌دانم من هم سر، هم سرم را می‌بینم یا نه؟! اما، می‌دانم به اسارت نمی‌روم.

همسر خوبم؛ اگر عشق به تو نبود آرامش من هم نبود. قبل از رفتنت به من گفتی: «صبور باش، بی‌تابی نکن، محکم باش، قوی باش، شیر زن باش». من هم گوش کردم.عشق به تو مرا به این اطاعت رساند.

محسن جان؛ سفیر امام حسین. خبر داری روز عرفه نزدیک است. نمی‌دانم امسال دعای عرفه را به یاد حاج احمد کاظمی بخوانم یا به یاد تو. چقدر زرنگ بودی و من تازه فهمیدم. عرفه، مسلم، حاج احمد، تو و شهادت. یک رازی پشت پرده هست که شما را به هم گره زده.

می‌گفتی:« یک شهید را انتخاب کنید، با هم رفیق باشید و تا آخر هم با هم بمانید».

گفتی:«زندگی‌ات را مدیون حاج احمد هستی».

گفتی:«من سر این سفره نشسته‌ام و رزق شهادتم را هم از این سفره بر می‌دارم».

تو حاج احمد را انتخاب کردی و حاج احمد هم تو را. مثل خودش هم رفتی؛ با عزت و سربلندی.

همسر عزیز و پدر مهربان، این روزها حضورت را بیشتر از قبل احساس می‌کنم. به این باور رسیده‌ام که شهدا زنده‌اند. خودت که شاهد بودی. بعضی مواقع علی آقا، پسرمان گریه می‌کرد، خیلی بی‌تابی می‌کرد. خسته که می‌شدم با تو حرف می‌زدم و می‌گفتم:«محسنم، علی را چه کار کنم؟ خودت بیا». تو می‌آمدی، چون علی آرام آرام می‌شد.

می‌دانم که همیشه هم قرار است پیشمان باشی. اصلاً خودمانی‌تر بگویم، زندگی جدیدی را شروع کرده‌ایم. مثل همه زندگی‌ها سختی‌هایی دارد، مشکلاتی دارد. اما، مهم این است که من فقط تو را دارم. این زندگی هم تفاوت‌هایی دارد، چون زندگی‌مان با بقیه فرق می‌کند، مثل همان روزها. پیوند این زندگی آسمانی است.

اما می‌دانم که باز برایم قرآن می‌خوانی، آن هم با ترجمه.کتاب خواندن‌هایمان ادامه دارد. گلستان شهدا هم که می‌رویم. مداحی هم برایم می‌کنی.

یادت هست چقدر این شعر را دوست داشتی. منم باید برم…آره، برم سرم بره… . آن قدر گفتی و خواندی و گریه کردی و به سینه زدی که آخر هم رفتی. هم خودت و هم سرت.

راستی برایت نگفته‌ام، علی دیگر مثل قبل نیست. آرام‌تر شده. انگار فهمیده که بابایش قرار است بیاید و هر روز باید سنگ مزار پدرش را ببوسد تا خود صورتت را. همین هم برایش کافی است.

شب‌ها برایش قصه می‌گویم. یکی بود، یکی نبود. پدری بود به نام محسن و ….با خودم قرار گذاشته‌ام هر شب یک داستان از تو برایش بگویم. موضوع‌های زیادی دارم. مثل، داستان روزهای گذشت و فداکاری‌ات در اردوهای جهادی. داستان عروس و دامادهایی که زندگی‌شان با عکس تو شروع شد. داستان فرزندی به نام امیرحسین که مادرش نامش را تغییر داد و شد محسن. داستان مشکلاتی که به واسطه متوسل شدن به تو حل شد. داستان مرد بودنت، نه ببخشید شیر مرد بودنت.

قصه‌ها را برایش می‌گویم تا بزرگ شود، مرد شود، جهادگر شود، ولایتی شود، پاسدار شود، شهید شود و مثل تو شود.

محسن دوست داشتنی‌ام؛ چه انقلابی به پا کرده‌ای؟! ببین. دنیا را زیر و رو کرده‌ای. دل‌ها را تکان داده‌ای. نه فقط در دنیای مجازی بیا و ببین برایت چکار کردند. برای آمدنت هم سنگ تمام می‌گذارند. رهبرمان هم گفتند:«محسن حججی، حجت بر همگان شد».

همسر مهربانم؛ بگذار از سکوت این شب‌ها هم برایت بگویم. با خودم فکر می‌کردم که اصلاً مگر محسن من چند سال داشته؟ محسن جان، مرد من؛ جوان دهه هفتادی امروز علم اسلام افتاده است به دست تو، به نام تو. چگونه زندگی کرده‌ای، که خدا عاشقت شد. خدا که عاشقت شد تو را انتخاب کرد. وقتی خدا تو را خرید، اهل بیت هم به بازار آمدند. دوستت داشتند که تو هم عاشق آن‌ها شده‌ای.

اگه دیگه نیومدم به خونه این نامه رو فقط علی بخونه

 

*تقدیم به “علی” یادگار سردار بی سر “شهید محسن حججی”

*حجت الاسلام «سید علی حسینی ایمنی» از فضلای حوزه علمیه قم، شعری کودکانه، به عنون زبان حال شهید مدافع حرم «محسن حججی» به فرزندش «علی» سروده است.


اگه دیگه نیومدم به خونه
این نامه رو فقط علی بخونه
سلام علی٬ نور چشای بابا!
خیلی عزیزی تو برای بابا

درسته که پیش شما نموندم
زود خودمو به سوریه رسوندم
دست نوازشم روی سرت نیست
سایه ی من کنار مادرت نیست

اما دلم پیش شماس همیشه
قلب من از عشق شما آتیشه
اینجا که هستم هواتونو دارم
آخه تویی تموم برگ و بارم

به فکر فصل باهارم که رفتم
اصن شما رو دوس دارم که رفتم
رفتم که تو علی اصغر نشی
گل نشده یه دفعه پرپر نشی

اطلسی تو باغچه مون نمیره
بهار تو رنگ خزون نگیره
حرمله ها تو خیمه جولون ندن
کبوترای خونه مون جون ندن

آره گلم، گل خوش آب و رنگم!
رفتم که با حرمله ها بجنگم
 گلم، که عکسم جلوی چشاته!
این آخرین صحبتای باباته

شمره اونی که پشت من تو قابه
ببین چقد لبریز اضطرابه!
بگم چرا ترسه تو چشم اون مرد؟
چون دیده یک نفر بهش غضب کرد

می دونی کی مراقب بابا بود؟
آره گلم، شهید قتلگا بود
اگر چه تو قتلگا پرپر شدم
منم مث حسین بی سر شدم

فک نکنی که اونجا تنها موندم؟
نه بابا! با حسین و زهرا موندم
فک نکنی سرم حالا رو خاکه؟
تو آسمون جای سرای پاکه

علی، بابا، وقتی بزرگ تر شدی
اندازه ی علی اکبر شدی
مدافع حریم خیمه ها باش
مراقب خیمه ی عمه ها باش

گفته بودم چرا پیشت نموندم
زود خودمو به سوریه رسوندم
آره گلم، گل خوش آب و رنگم!
رفته بودم با حرمله بجنگم

1 3