موضوع: "الگوی من شهدا"

روایت همسر شهید رشید از ۵۰ سال ساده‌زیستی و مجاهدت

خانم ترابی:

شهادت فخر است برای هر مجاهدی و بهترین افتخار برای ایشان همین شهادت بود‌.

سردار رشید از ۱۷ سالگی زندان بود. زمانی که برای دیپلم شروع کرد به زندان افتاد، ۹ ماه زندان بود و بعد برای دیپلمشان اقدام کرد که مجدداً بعد دوباره زندان افتاد و نهایتاً محکوم به اعدام شد.

امکان داشت همان موقع شهید شود. خدا او را نگه داشت که بیش از ۵۰ و چند سال مجاهدت کند و بعد تاج افتخار شهادت را بعد از ۷۰ سالگی روی سر بگذارد.

حیف بود با وجود مجاهدت‌هایش در رخت‌خواب از دنیا برود. با این شکلی که رفت، نتیجه همه مجاهدت‌هایش را گرفت.

ایشان واقعاً مظلوم بود. چه در زندگی شخصی و چه در محل کار بسیار باهوش بود. در کار خودش و در هر رشته‌ای واقعاً نخبه بود و فکر کنم فقط حضرت آقاست که می‌داند سردار رشید واقعاً که بود.

من آرزو داشتم اگر یک اتفاقی برایشان افتاد، دست‌نوشته‌هایش باقی بماند. بیش از ۶ هزار جلد کتاب داشتند. بیش از ده‌ها کارتن دست‌نوشته و با کمال تأسف، اراده الهی بود که هیچ‌چیز از ایشان باقی نمانده است.

سردار رشید زهد خاصی داشت و در ۴۰ و چند سال زندگیمان یک تومان هم در جیبش پیدا نمی‌کردید؛ به علت عدم وابستگی که داشت، اصلاً نمی‌دانست حقوقش چقدر است.

آقا امین عباس تصویر حاج‌آقا در آیینه بود. امین‌عباس شاید حالت اغراق شده پدر بود. او نیز مثل پدرش زاهدانه زندگی کرد. تنها دو دست عبا داشت. یک عمامه خریده بود که پدرش به او گفت خیلی بزرگ است و نصفش کرد و شدند دو تا و در نهایت هم هیچ‌چیز از او باقی نمانده است. 

بگذاریم آوینی ، آوینی بماند ...

 

شهسد مرتضی آوینی

 

 

خواستم از آوینی بنویسم اما ترجیحم سکوت بود، با خود گفتم شاید آوینی را مصادره به مطلوب کنم.

 او در جملاتش، در مقالاتش و در مستندهایش جاریست و آنقدر روان است که نیازی به تبیین و تفسیر ندارد.

 بگذاریم آوینی، آوینی بماند نه آنچه ما می‌خواهیم.

 20 فرودین سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم، سید مرتضی آوینی را گرامی می داریم.

 

 

پلارک؛ شهید عطری

 

فرمانده آرپی چی زن‌های گردان عمار لشکر 27 محمد رسول الله، همان شهیدی است که مزار عطرآگینش مورد توجه بسیاری از افراد بوده و زیارتگاه مراجعه کنندگان به گلزار شهدای تهران شده است. نام اصلی این شهید بزرگوار «منوچهر پلارک» است که نزد بیشتر افراد به «سید احمد پلارک» شهرت دارد. وی در 7 اردیبهشت 1344 دیده به جهان گشود و اصالتی تبریزی داشت.

شهید سید احمد پلارک در زمان جنگ در یکی از پایگاه های شلمچه، به عنوان یک سرباز معمولی همیشه مشغول نظافت توالت های آن پایگاه بود، به طوری که بوی بدی بدن او را فرا می گرفت. تا اینکه در سال 66 در یک حمله هوایی هنگامی که او به مانند سایر روزها در حال نظافت بود، موشکی به آنجا برخورد کرده و او شهید و در زیر آوار مدفون می شود. پس از این اتفاق هنگامی که امدادگران در حال جمع آوری زخمی ها و شهیدان بودند، متوجه بوی شدید گلاب از زیر آوار می شوند، پس آوار را کنار زده و با پیکر پاک این شهید که غرق در بوی گلاب بود؛ مواجه می شوند.

پیکر پاک شهید پلارک در بهشت زهرای تهران (قطعه 26، ردیف 32، شماره 22) به خاک سپرده شده است، اما نکته قابل توجه درباره این شهید که آن را از سایر شهدا متمایز می کند، بوی گلابی ست که از مزار مطهرش به مشام می رسد. همچنین سنگ قبر این شهید همواره نمناک بوده، به طوری که اگر سنگ قبر وی را خشک کنیم، از سمت دیگر خیس شده و از گلاب سرشار خواهد شد. به همین دلیل او را «شهید عطریِ قطعه 26» لقب داده اند. می گویند شهید پلارک مثل یکی از سربازان پیامبر (ص) در صدر اسلام، «غسیل الملائکه» بوده است. «غسیل الملائکه» به کسی می گویند که ملائکه غسلش داده‌ باشند و به همین علت مزار او همیشه خوشبو و عطرآگین است.

خاطراتی از شهید پلارک

«قبل از عملیات کربلای 8 با گردان رفته بویم مشهد. یک روز صبح دیدم سید احمد از خواب بیدار شده ولی تمام بدنش می لرزد. گفتم: چی شده؟ گفت: فکر کنم تب و لرز کردم. بعد از یکی دو ساعت به من گفت: امروز باید حتما برویم بهشت رضا (ع). اتفاقا برنامه آن روز گردان هم بهشت رضا (ع) بود. از احمد پرسیدم: چی شده که حتما باید بریم بهشت رضا (ع)؟ او به اصرار من گفت: دیشب خواب یک شهید را دیدم که به من گفت: تو در بهشت همسایه منی. من خیلی تعجب کردم تا به‌ حال او را ندیده بودم، گفتم: تو کی هستی الان کجایی؟ گفت: در بهشت رضا (ع). احمد آن ‌روز آنقدر گشت تا آن شهید را که حتی نام او را نمی‌دانست پیدا کرد و بالای مزار آن شهید با او حرف‌ها زد.

یکی از آشنایان خواب شهید سید احمد پلارک را می‌بیند. او از شهید تقاضای شفاعت می‌کند. که شهید پلارک به او می‌گوید: من نمی‌توانم شما را شفاعت کنم. تنها وقتی می‌توانم شما را شفاعت کنم که شما نماز بخوانید و به آن توجه و عنایت داشته باشید. همچنین زبان‌هایتان را نگه دارید. در غیر اینصورت هیچ کاری از دست من برنمی‌آید.

آخرین مسئولیت شهید پلارک، فرماندگی دسته بود. در والفجر 8 از ناحیه دست و شکم مجروح شد، اما کمتر کسی می‌دانست که او مجروح شده است. اگر کسی درباره حضورش در جبهه سوال می‌کرد؛ طفره می‌رفت و چیزی نمی‌گفت. یکدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه رد شویم، زمستان بود و هوا به شدت سرد. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت: اگر یک نفر مریض بشود، بهتر از این است که همه مریض شوند.یکی یکی بچه‌ها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده و پاهایش خونی شده بود.


قسمتی از وصیتنامه شهید سید احمد پلارک

«مادر! توجه کن! اگر من به زیارت امام رضا (ع) می رفتم، مگر شما نگران بودید، بلکه خوشحال بودید که به زیارت و پابوس امام خویش رفتم. حال شما اصلا نباید نگران باشید، چراکه من به زیارت خدایم و خالق و معشوقم می روم. پس همچون مادران شهیدپرور، استوار و محکم باش و هر کس خواست کار خلافی بر ضد انقلاب انجام دهد، جلویش بایست، حتی اگر از نزدیکترین کسان باشند.» (ظهر عاشورا 1406 - 65/6/24)

دلتنگ “ تو” ام …

 
دلتنگ توام ….
دلتنگ “تو” ام …
دلتنگ تو و هر نسیمی که از سوی توست …

می دانی، “دلتنگ” که می گویم
تنها ؛
مقصودم امواج صدای گرمت نیست.
حضورت نیست .
بودنت نیست !

مقصودم ؛
تمام توست …
تمام آن چه با روح و جانت
آمیخته شده …

بهانه ات
جان زندگی ام را زخم کرده است و چشمانم را اشک آلود …

می دانی؟
دلتنگ توام …
” دلتنگ تمام تو ”

رفیق شهید ….

 

 

دلم برای تو ، دلم برای خودم تنگ است

 

دلم برای محسن ، دلم برای سرت تنگ است

دلم برای صدایت ، دلم برای نگاهت تنگ است

دلم برای پیکرت ، دلم برای قامتت تنگ است

دلم برای مرامت ، دلم برای وفایت تنگ است

دلم برای روشت ، دلم برای مسیرت تنگ است

دلم برای یادمان ، دلم برای بهشتت تنگ است

دلم برای شهدا ، دلم برای رفیقت تنگ است

دلم برای شب گلزار ، دلم برای فاطمه تنگ است

دلم برای تو ، دلم برای خودم تنگ است

دلم برای شهید ، دلم برای شهادت تنگ است

۹۶/۱/۲۰

 

 

1 3