موضوعات: "شعر" یا "متن ادبی"
دلم برای تو ، دلم برای خودم تنگ است
جمعه 97/03/04
دلم برای محسن ، دلم برای سرت تنگ است
دلم برای صدایت ، دلم برای نگاهت تنگ است
دلم برای پیکرت ، دلم برای قامتت تنگ است
دلم برای مرامت ، دلم برای وفایت تنگ است
دلم برای روشت ، دلم برای مسیرت تنگ است
دلم برای یادمان ، دلم برای بهشتت تنگ است
دلم برای شهدا ، دلم برای رفیقت تنگ است
دلم برای شب گلزار ، دلم برای فاطمه تنگ است
دلم برای تو ، دلم برای خودم تنگ است
دلم برای شهید ، دلم برای شهادت تنگ است
۹۶/۱/۲۰
آقا جان دست دلم را بگیر…
پنجشنبه 96/10/28
سلام آقا جان!
باز هم جمعه رنگ خون شد و من، هنوز چشم انتظار بر لب جاده دل نشستهام…
میبینی مرا؟… همان که تنهای تنهاست… مثل همیشه… کفشها را به گوشهای انداخته و محو تماشای پایین رفتن قرص غمناک و سرخ رنگی است که تمام التهاب یک روز را با خودش میبرد. همان که خودش را با سنگ ریزههای کنار جاده مشغول کرده است… آه… از ندبه پر امید صبح تا نوحه دلتنگی غروب فاصلهای است به اندازه یک قلب بیقرار… هنوز امیدوارم… نه به اندازه صبح… به اندازه یک مژه بر هم زدن… به اندازه آن مقدار از خورشید که هنوز رخ در نقاب کوه نکشیده… شاید بیایی از پس آن درخت… آن بید مجنون که دید مرا به انتهای جاده کور کرده… بیایی با آن لبخندی که تصویرش همیشه با من است… لبخندت چقدر زیباست…
مردم از کنارم میگذرند و به اشکهایم میخندند… شاید دیوانهام میپندارند… باک نیست!… بر این شب زده خراب دوره گرد حرجی نباشد آن هنگام که چون تویی دلدارش باشی… آخ… غروب شد آقا… دیگر خورشید در افق نیست. جمعه به شب رسید… بید مجنون میرقصد زیر نسیمی که صورت خیسم را به بازی گرفته… سردم میشود… ای کاش بودی و با عبایت شانههای ارزانم را گرما میبخشیدی… از خدا بخواه زندهام نگاه دارد… وعده من و شما جمعه دیگر… همینجا… کنار خرابه دل…
چنین که یخ زده ایمان من اگر هر روز هـزار بـار بـیــایـد بـهـــار کـافـی نـیـسـت
خودت دعـا کن ای نازنین که برگردی دعای این همه شبزندهدار کافی نیست
نگاه میکنم به خودم و به دور و برم… سیاهی… سیاهی… شدهام مشکی پررنگ… پرکلاغی… آی که دستت میرسد کاری بکن! تشنهام… تشنه کمی سپیدی که از خویش دریغ کردهام… میخواهم بگویم از آنچه در دلم جاری است… اما مگر من و شما یکی نیستیم؟ اگر این گونه است پس خبر داری از آنچه بر من رفته و میرود… دستم بگیر، مگذار غرق شوم… اینجا میان مردم، در تنهایی… آه تنهایی!… هیچگاه دست از سر دلم بر نمیداری.
صورت خیس از اشکم زیر هجوم داغ غربت به سله نشسته… نمیدانم پشت کدام دیوار این شهر آهنی، یاد شما را جا گذاشتهام… دیوارها چقدر بلندند… بلند به اندازه قامت گناهانم… قد و قامت توبههایم آنقدر کوتاه شده که حتی پرچینهای باغ سرما زده همسایه هم برایم به دیوارهای برجی میماند تسخیر ناشدنی.
آقا جان دست دلم را بگیر… همان که توبههایش مایه خنده فرشتهها شده… همان که هیچ آبرویی ندارد پیش خدا… همان که هنوز به عشق جمعههایت زنده است… همان که دیشب برای آخرین بار توبهاش را ریختم توی جعبهای از امید و دادمش دست فرشتهای که برساندش دست خدا… روی جعبه نوشته شده بود… «آهسته حمل کنید، محتویات این جعبه شکستنی است».
جایگاه و آثار نوشتن در زندگی انسان
دوشنبه 96/10/25
عظمت و جایگاه نوشتن در زندگی انسان چنان والا است که سورهای به نام “قلم” در قرآن داریم و خداوند متعال نیز به قلم سوگند میخورد.
"نوشتن” جلوهای تمام نما از شخصیت انسان است و چون تابلویی مورد بازدید نگاهها و اندیشههای افراد قرار میگیرد، از این رو گفتهاند: به خاطر یک حرف، کسی دانا شمرده میشود و به خاطر یک حرف ابله پنداشته میشود.
اگر واقعا بفهمیم هر کلمهای که نوشته میشود همانند سنگی است که در ساختمان دوستی و دشمنی به کار میرود، آنگاه تلاش خواهیم کرد که بیهوده و کم ارزش ننویسیم. چرا که نوشتن یک جمله کوتاه، دوستیهای دیرینه را به دشمنی مبدل کرده و حتی سرنوشت کشورها را دگرگون ساخته است.
نوشته نسبت به سایر اشکال پیامها، سندیت و رسمیت بیشتری دارد و اگر نیاز به ثبت دقیق پیام را احساس میکنیم از ارتباط نوشتاری استفاده میکنیم. با نوشته میتوان جزییات پیچیده و اطلاعات کامل را به خوبی منتقل کرد، در حالی که در سایر کانال های ارتباطی معمولا انتقال دقیق جزییات پیام با مشکل همراه است. مخاطب می تواند پیام را به دفعات بخواند و در هر بار خواندن، درجه انتقال پیام و میزان اثرگذاری را بالاتر ببرد.
این بینش اندیشمندانه موجب گردیده که برخی پس از سالها علم اندوزی و هنر آفرینی به این باور بالنده دست یابند که هرچه پخته تر می شوم، صحبت کردن و نوشتن برایم دشوارتر میشود.
گرچه گفتهها و نوشته های شخص، هر دو صادرات قلبی و برگه های دفتر وجود ماست، اما نوشته های ما اسناد همیشه زنده و قابل توجهی است که در هر زمان و در هر زمین قابل تغییر یا انکار نیست. امیرمومنان(ع) نمودار عزت و یا ذلت فرد را نوشته های او دانسته و می فرماید: نوشته های شخص، تابلوی نمایان عقل و خرد و نشانگر فضل و دانش اوست.(غرر الحکم،ص 49)
در فرازهایی دیگر از سخنان خویش ارزش نوشتن و قلم را چنین می ستاید: نامه انسان ترجمان دل اوست، هر علمی که بر کتاب نیاید، ضایع و نابود شود، دانش را با نوشتن پایبند کنید، آنچه حفظ نشود بگریزد و آنچه نوشته شود برقرارماند.
عظمتی این چنین برای نوشتاری های ارزشمند و گرانمایه موجب گردیده که سورهای در قرآن به نام “قلم” نامگذاری شود و نیز خداوند به “قلم” سوگند بخورد که “ن و القلم و ما یسطرون؛ سوگند به قلم و آنچه می نویسد". همچنین مرکب قلم اندیشمندان آگاه و متعهد از خون سرخ شهیدان برتر دانسته شده، چرا خون شهید سیلی عظیم و بنیان کن است، ولی قلم عالم سیل بند و جهت بخش آن. امام صادق(ع) در سخنی زیبا می فرماید: من گریه کنندهای را ندیدم که در حال گریه زیباتر از قلم تبسم زند و بخندد.
جایگاه نوشتار و قلم در کلام امام علی (ع) نمایشگاه توانمندی های اندیشه اندیشمندان معرفی می شود: اندیشههای دانشمندان در اطراف قلم هایشان قرار دارد.
از این رو در آموزه های دینی آمده که از حقوق فرزند بر پدر این است که نام نیک بر او گذارد، کتابت و نوشتن به او بیاموزد و پس از بلوغ او را همسر دهد.
ابداع نوشتار نشانه ای از تمدن بشری است و انسان امروزی توانسته است رد پای تمدن ها و ایجاد و رشد و افول آنها را از طریق خط و نوشتار دنبال نماید. انسانها از نوشتار به عنوان ابزاری برای ارتباط با همنوع خود استفاده کرده اند.
اگه دیگه نیومدم به خونه این نامه رو فقط علی بخونه
شنبه 96/06/11
*تقدیم به “علی” یادگار سردار بی سر “شهید محسن حججی”
*حجت الاسلام «سید علی حسینی ایمنی» از فضلای حوزه علمیه قم، شعری کودکانه، به عنون زبان حال شهید مدافع حرم «محسن حججی» به فرزندش «علی» سروده است.
اگه دیگه نیومدم به خونه
این نامه رو فقط علی بخونه
سلام علی٬ نور چشای بابا!
خیلی عزیزی تو برای بابا
درسته که پیش شما نموندم
زود خودمو به سوریه رسوندم
دست نوازشم روی سرت نیست
سایه ی من کنار مادرت نیست
اما دلم پیش شماس همیشه
قلب من از عشق شما آتیشه
اینجا که هستم هواتونو دارم
آخه تویی تموم برگ و بارم
به فکر فصل باهارم که رفتم
اصن شما رو دوس دارم که رفتم
رفتم که تو علی اصغر نشی
گل نشده یه دفعه پرپر نشی
اطلسی تو باغچه مون نمیره
بهار تو رنگ خزون نگیره
حرمله ها تو خیمه جولون ندن
کبوترای خونه مون جون ندن
آره گلم، گل خوش آب و رنگم!
رفتم که با حرمله ها بجنگم
گلم، که عکسم جلوی چشاته!
این آخرین صحبتای باباته
شمره اونی که پشت من تو قابه
ببین چقد لبریز اضطرابه!
بگم چرا ترسه تو چشم اون مرد؟
چون دیده یک نفر بهش غضب کرد
می دونی کی مراقب بابا بود؟
آره گلم، شهید قتلگا بود
اگر چه تو قتلگا پرپر شدم
منم مث حسین بی سر شدم
فک نکنی که اونجا تنها موندم؟
نه بابا! با حسین و زهرا موندم
فک نکنی سرم حالا رو خاکه؟
تو آسمون جای سرای پاکه
علی، بابا، وقتی بزرگ تر شدی
اندازه ی علی اکبر شدی
مدافع حریم خیمه ها باش
مراقب خیمه ی عمه ها باش
گفته بودم چرا پیشت نموندم
زود خودمو به سوریه رسوندم
آره گلم، گل خوش آب و رنگم!
رفته بودم با حرمله بجنگم
…
جا مانده ام ....
جمعه 96/06/10
این رسم ما نبود که ز یاران جدا شویم
در هجوم وحشت شب بی صدا شویم
این عهد ما نبود که در انتهای راه .
ما بین کوچه ها تک و تنها رها شویم
آن روزها که شوق شهادت به سینه بود.
توفیقمان نبود که شبیه شما شویم
رفتید تا همچو پرستو رها شوید .
ماندیم ما که همنفس سرفه هاشویم
ای کاش می شد از لبتان ساغری زنیم .
تا همنشین و هم نفس آل عبا شویم
رفتید خوش به حال شما یادمان کنید .
شاید که با نسیم دعاتان دوا شویم