حالم بد است این روزها محسن .....
به یاد شهید گرانقدری که در حوزه ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی تلاش های مؤثر و مستمر و مفیدی کرد.
” روشنای روشنا”
آرامشت در لحظهی پرواز
آتش به جانم میزند مومن
با خنده ات از من چه میخواهی؟
حالم بد است این روزها محسن
با من چه داری میکنی ای مرد
با آن نگاه ِ گرم و لبخندت؟
خیلی خجالت میکشم از خود
از چشمهای پاک ِ فرزندت
با ما چه کردی این چه کاری بود؟
از خواب ِ خوش بیدارمان کردی
آرامش ِ مرداب برهم خورد
از زندگی بیزارمان کردی
در کنج ِ خانه ، قصّه میخواندم
وقتی به شهر قصّه ها رفتی
امشب من از خفّاش میترسم
ای روشنای روشنا رفتی؟
صدها بهانه مثل ِ روح ِ مرگ
پنهان شده در پشت ِ ترس ِ من
شرم از تو دارم مرد ِ مردستان
لعنت به شعر و مشق و درس ِ من
در شعلههای ترس و خودخواهی
ما لحظههامان را هدر دادیم
تو پلّه پلّه رفته ای تا اوج
پایین تر و پایین تر افتادیم
تو پنجهات در پنجهی دشمن
ما غرق بچّه بازی و جلفی
می رفتی و ما خنده میکردیم
در عکس ِدسته جمعی سلفی…
آرامشت در لحظهی پرواز
آتش به جانم میزند مومن
با خندهات از من چه میخواهی؟
حالم بد است این روزها محسن…
شعر: سیداحمد میرزاده
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط سامیه بانو در 1396/05/27 ساعت 12:30:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |