موضوعات: "مردان بی ادعا" یا "خاطرات طنز جبهه" یا "کلام شهید" یا "الگوی من شهدا"

شهيدی که حتي پس از شهادت، ناجی زندگی شد

 

در گرماي سوزان خوزستان، جايي که خاک با خون شهيدان آبياری شده، داستاني از ايثار نوشته می شود که نه با سلاح، بلکه با قلبی تپنده و چشمانی بينا ادامه می يابد.

مأمور مدافع نظم و امنيت استواريکم شهيد عماد دهيمی، که جان خود را در راه حفاظت از امنيت مردم فدا کرد، با اهداي اعضاي بدنش به بيماران نيازمند، چراغ زندگی را در تاريکی درد و انتظار روشن کرد. اين مقاله، روايتي است از عشق بی منتهاي که مرزهای مرگ را درنورديد و در قالب هديه‌ای الهی به انسان‌های نيازمند رسيد.

در يکي از عمليات‌های تعقيب و گريز در شهرستان کارون استان خوزستان، مأمور پليسي بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد، اما خانواده‌ي اين شهيد بزرگوار، با الهام از فرهنگ والاي شهادت و ايثار، تصميمي گرفتند که نام او را براي هميشه در قلب‌ها زنده نگه دارد: “اهداي عضو".
لحظه‌های سخت تصميم؛ وقتی عشق بر درد غلبه کرد تصميم براي اهداي عضو يک شهيد، يکی از دشوارترين انتخاب‌هایی است که يک خانواده مي‌تواند با آن روبرو شود. مادر اين شهيد در گفت‌وگویی تأثيرگذار گفت:
“وقتي پزشکان گفتند پسرم ديگر بين ما نيست، تنها فکری که آرامم کرد اين بود که بخشي از وجودش در بدن ديگران زنده بماند. امروز مي‌دانم که او نه‌تنها يک پليس شهيد، بلکه يک فرشته‌ی نجات براي چندين خانواده است.” اين سخن، يادآور حديثی از پيامبر اکرم (ص) است که فرمودند:

*"هر کس جان انساني را نجات دهد، گويي همه‌ي مردم را زنده کرده است."* (سوره مائده، آيه 32)

پيام شهيد به جامعه: ايثار حتي پس از مرگ اهداي عضو اين شهيد، پيامي بزرگتر از يک عمل پزشکي دارد: تکريم ارزش‌هاي انساني: نشان مي‌دهد که حتي در سخت‌ترين شرايط، مي‌توان به فکر همنوع بود.

زنده نگه داشتن فرهنگ شهادت: اثبات مي‌کند که شهيدان، با گذشتن از جانشان، الگوي ماندگار ايثار هستند.

اميدبخشي به بيماران نيازمند: بسياري از بيماران در نااميدي به سر مي‌برند، اما چنين اقداماتي به آنان يادآوري مي‌کند که معجزه‌ها واقعي هستند.

نياز به ترويج فرهنگ اهداي عضو در ايران متأسفانه هنوز بسياري از خانواده‌ها به دلايل فرهنگي يا مذهبي از اهداي عضو اجتناب مي‌کنند. اما داستان اين شهيد پليس خوزستان ثابت کرد که: اهداي عضو نه‌تنها با آموزه‌هاي ديني در تضاد نيست، بلکه عملي خداپسندانه است. هر عضو اهداشده مي‌تواند زندگي يک انسان را متحول کند.

رسانه‌ها و نهادهاي فرهنگي بايد بيشتر به اين موضوع بپردازند تا تابوي آن در جامعه شکسته شود.

شهيدان، جاويدان در قلب تاريخ نام اين مأمور شهيد پليس، همچون ديگر قهرمانان اين سرزمين، در يادها مي‌ماند. او با اهداي اعضاي بدنش، نه‌تنها به چندين بيمار زندگي بخشيد، بلکه درس بزرگي از انسانيت و ازخودگذشتگي به جامعه داد.

“شهيدان نمي‌ميرند، فقط زمين را به آسمان مي‌پيوندند.”

اهدا عضو يکي از بزرگ‌ترين و ارزشمندترين اعمال انساني است که در آن، فردي با فداکاري و ايثار خود، زندگي جديدي به ديگران مي‌دهد. اين عمل نه تنها نشان دهنده انسانيت و دلسوزي آدمي است، بلکه به عنوان يک پيوند عميق اجتماعي ميان افراد تلقي مي‌شود.

تأثيرات بر روي خانواده‌ها اهدا عضو همچنين تأثير عميقي بر خانواده‌ها و دوستان فرد اهدا کننده و گيرنده دارد. خانواده اهدا کننده با آگاهي از اين که عزيزشان به ديگران زندگي بخشيده است، احساس افتخار و آرامش مي‌کنند. از سوي ديگر، خانواده‌هاي گيرنده نيز با اميد و شکرگزاري به زندگي جديدي که به دست آورده‌اند، مي‌نگرند.

نتیجه گیری
اهدا عضو جلوه‌اي از بشردوستي و ايثار است که در دنياي امروز بيشتر از هر زمان ديگري به آن نياز داريم. درک و تجليل از افرادي که با فداکاري خود به ديگران زندگي مي‌بخشند، بايد جزئي از فرهنگ ما باشد. بياييد با ترويج اين مفهوم در جامعه، به ايجاد دنيايي بهتر و انساني‌تر کمک کنيم.
اين عمل نه تنها زندگي يک فرد را تغيير مي‌دهد بلکه به همه ما يادآوري مي‌کند که قدرت بيان محبت و انسانيت از بزرگترين و با ارزش‌ترين کارهايي است که مي‌توانيم انجام دهيم.

شهید محمدمهدی خادم الشریعه

 

شهادت: ۳۱ اردیبهشت ۱۳۶۱
در عملیات آزادسازی خرمشهر (بیت المقدس) ، که آن‌زمان مصادف با مبعث پیامبر(ص)

 خرداد سال 1337 در شهرستان سرخس چشم به جهـان هستی گشود. بہ دلیل علاقہ فراوانے ڪہ پدرش بہ ساحت مقدس امام رضا(ع) داشت به شهر مشهد عزیمت کردند.
 قبل از انقلاب با قیام مردمی همراه شد، ساواک بارها برای دستگیریش نقشه ڪشید اما هربار با زیرکی او مواجه شده و در اجرای نقشه هایش موفق نشد.
پس از پیروزی انقلاب، نظم و مدیریت تشکیلاتی اش باعث شد تا مسؤلیت دفتر فرماندهی سپاه پاسداران خراسان را به او واگذار کنند. پس از آن، دوره فشرده خلبانی را در تهران طی کرد و راهی جبهه های جنوب شد. در آنجا نیروهای خراسانی را در تیپ21 امام رضا (ع) سازماندهی کرده، خود به عنوان اولین فرمانده، مسؤلیت اداره این تیپ را به عهده گرفت.
 حماسه آفرینی های او و یارانش در چزابه چنان بود که پیر جماران در وصفشان فرمود: « کار رزمندگان ما در چزابه در حد اعجاز بود و این اعجاز به حول و قوه الهی از بازوان پرتوان رزمندگان به خصوص رزمندگان تیپ 21 امام رضا (ع) به فرماندهی این سردار شهید نمایان شد.»
در عملیات بیت المقدس به همراه تیپ ۲۱ به #خونین_شهر رفت ، دلاوران تیپ ۲۱ امام رضا (ع) بهمراه دیگر یگانها، سدهای دفاعی کفار را در هم شکستند. . . . راهی تا فتح خرمشهر باقی نمانده بود که در تاریخ 31 اردیبهشت ماه 1361 مصادف با مبعث پیامبر (ص) هنگام سرکشی به نیروها در ایستگاه حسینیه، انفجاری در کنار خودروی او روی می دهد و ترکش آن به شقیقه اش اصابت می کند که موجب شهادت این فرمانده رشید می شود.

شهیدی که ساکن ایوان طلای امام رضاست:

عراقیها در یك حمله همه جانبه به تنگه چزابه با ایستادگی و مقاومت و پایمردی رزمندگان خراسان به عقب نشستند به طوری كه با ورود شخص صدام حسین به عنوان رئیس‌جمهور عراق و فرمانده كل ارتش بعث به صحنه درگیری باز هم نتوانستند راهی به گشودن تنگه چزابه بیابند آتش بازی توپخانه سنگین عراق در #چزابه پر حجم‌ترین تهاجم توپخانه دشمن تا آن روز بود و به عقیده كارشناسان نظامی مهمات به كار رفته در نبرد چزابه معادل كل مهماتی بود كه تا آن روز علیه مواضع ایران مصرف شده بود…

پدرش اهل همدان بود و بعد از مدتی به دلیل شدت علاقه ای که به امام رضا(ع) داشت به #مشهد نقل مکان کردند و از مشهد به سرخس رفتند تابستان ها به مشهد می آمدند و زمستان ها را در سرخس می گذراندند
#محمدمهدی در روز جمعه به دنیا آمد
در روز جمعه شهید و در شب جمعه هم به خاک سپرده شد…
محل دفن او در ایوان طلا در صحن انقلاب حرم مطهر رضوی است در این محل کتیبه ای وجود دارد که روی آن نوشته شده است: “حق تعالی بهشت را بر او واجب گرداند” درست زیر همین کتیبه محل دفن محمد است

محمد متولد سال ۱۳۳۷ بود یک روز یکی از روحانیان برجسته مشهد به خانه شان آمد و به محض این که چشمش به محمد افتاد رو به به پدرش گفت: «هوای این پسر را داشته باش که از بندگان خوب خداست» شش سال بیشتر نداشت که به بیماری فلج اطفال دچار شد در آن زمان هر کس به این بیماری دچار می شد یا به طور کلی فلج می شد یا پاهایش به شدت معیوب می شد بعد از بیماری محمد پدرم دائم به حرم می رفت و نذر و نیاز می کرد تا این که شفا گرفت

فرمانده تیپ ۲۱ امام رضا بود نبرد چزابه ی او و یارانش برای همیشه در دل تاریخ ثبت شده است امام خمینی(ره) درباره دلاوری های رزمندگان چزابه گفته بودند:
“کار رزمندگان ما در چزابه در حد اعجاز بود”
و این اعجاز به حول و قوه الهی از بازوان رزمندگان به ویژه بچه‌های تیپ ۲۱ امام رضا(ع) به فرماندهی این سردار شهید نمایان شد آخرین باری که محمد به خانه زنگ زد مادرم از او پرسید: “محمد جان نمی خواهی برگردی؟ دلم خیلی برایت تنگ شده…”
محمد مهدی هم گفته بود: «بعد از فتح خرمشهر بر می گردم مامان»

روز ۳۱ اردیبهشت، سردار محمد مهدی خادم الشریعه در ۲۴ سالگی با زبان روزه سه روز مانده به #فتح_خرمشهر به شهادت رسید.

شهید محمد تورانی

 

تو اولین قدم، و با هماهنگی فرماندهان، محمد از سپاه اخراج شد.کم کم  انحراف محمد نقل محافل شد. بازار سرزنش ها و توهین ها گرم تر و گرم تر می شد.‌ تو این مدت فرماندهان هم بیکار نبودند. در قدم بعدی تدارک یک بستنی فروشی رو برای کار محمد دیده بودند.خیلی طول نکشید که برق محل کار محمد رو به جرم ارتباط با منافقین قطع کردند.
اونقدر نقشش رو خوب اجرا کرد که خانمش هم دم از جدایی می زدو می خواست درخواست طلاق بده.گفتند:خانمش رو دیوارهای خونه مرگ بر منافق و مرگ بر ضد ولایت فقیه می نوشت.
فقط چند نفر از این نمایش با خبر بودند
دادستان وقت می گفت: چندین بار محمد با منافقین دیگه بازداشت شد.
باید منافقین به او اعتماد می کردند.همین هم شد.محمد با نفوذی که در سازمان کرد و ارتباطی که با کوموله ها گرفت اطلاعات خوبی به دست سپاه رسوند. سرانجام هم با اطلاعات محمد، یک باند و خونه تیمی منافقین با کلی مهمات توسط سپاه رهگیری و منهدم شد.
با پایان ماموریت، محمد بین نگاه های پر از شرم و خجالت دوباره به سپاه برگشت.اما این برگشت زمان زیادی طول نکشید.چندی نگذشت که محمد تو نبرد جنگل های آمل به چنگال منافقین افتاد. هر بلایی خواستند سر این جوون آوردند.  شعله کینه منافقین دامن این مجاهد رو گرفت.منافقین بدن محمد رو آتش زدند و تا چند وقت خبری از بدن مطهرش نبود.
بعد از چند ماه با دستگیری بعضی از منافقین و اعتراف اونها، قتلگاه محمد پیدا شد. 
گفتند:تکه های سوخته بدن محمد که تونستند جمع  کنند؛ حدودا دو کیلو بود….
.
شهیدی که غریبانه زندگی کرد؛ غریبانه شهید شد و همچنان غریبانه از دیده ها دور است.

 

شهید مهدی باکری

یک روز گرم تابستان، شهید باکری از محور به قرارگاه بازگشت، یکی از بچه.ها که تشنگی مفرط او را دید، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد، که ناگهان چهره‌اش تغییر کرد و پرسید: امروز به بچه‌های بسیجی هم کمپوت داده‌اید؟ جواب دادند: نه، جزء جیره امروز نبوده، مهدی با ناراحتی پرسید: پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید؟ گفتند: دیدیم شما خیلی خسته و تشنه‌اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما، مهدی این حرف ها را شنید، با خشم پاسخ داد: از من بهتر، بچه‌های بسیجی‌اند که بی‌هیچ چشمداشتی می‌جنگند و جان می‌دهند، به او گفتند: حالا باز کرده‌ایم، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید، مهدی با صدای گرفته‌ای به آن برادر پاسخ داد: خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی.

 

سه جبهه

 

​بارها این سخن علیرضا را برای خودم و آنها تکرار می‌کردم که ما در سه جبهه می‌جنگیم:

«جنگ اول با خودمان است که هوای نفس را بکشیم و از تعلقات دنیا دل بکنیم؛ جبهه دوم جنگ با مزدوران اسرائیل و آمریکاست و جبهه سوم اینجاست؛ در شهر و کوچه و خانه‌های خودمان که به مردم ثابت کنیم ما برحقّیم و برای خدا می‌رویم».

تأکید علیرضا این بود: «قِسم سوم جنگ، سخت‌تر است». من داشتم در جبهه سوم می‌جنگیدم، بدون آنکه جراحت بردارم. 

مریم قربانزاده

📚 کتاب خاتون و قوماندان