موضوعات: "مردان بی ادعا" یا "خاطرات طنز جبهه" یا "کلام شهید" یا "الگوی من شهدا"
کنایه فرمانده کل سپاه به سلفی نمایندگان با موگرینی
جمعه 96/05/27
کنایه فرمانده کل سپاه به سلفی نمایندگان با موگرینی
شهادت شهیدحججی در همان روزهایی اتفاق افتاد که کشور شاهد یک تضعیف روحیه و حرکت سخیف و زشتی بود که توسط برخی نمایندگان صورت گرفت و خون این شهید به داد عزت ملت رسید و آن حرکت سخیف را خنثی کرد.
خبرگزاری فارس
حالم بد است این روزها محسن .....
جمعه 96/05/27
به یاد شهید گرانقدری که در حوزه ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی تلاش های مؤثر و مستمر و مفیدی کرد.
” روشنای روشنا”
آرامشت در لحظهی پرواز
آتش به جانم میزند مومن
با خنده ات از من چه میخواهی؟
حالم بد است این روزها محسن
با من چه داری میکنی ای مرد
با آن نگاه ِ گرم و لبخندت؟
خیلی خجالت میکشم از خود
از چشمهای پاک ِ فرزندت
با ما چه کردی این چه کاری بود؟
از خواب ِ خوش بیدارمان کردی
آرامش ِ مرداب برهم خورد
از زندگی بیزارمان کردی
در کنج ِ خانه ، قصّه میخواندم
وقتی به شهر قصّه ها رفتی
امشب من از خفّاش میترسم
ای روشنای روشنا رفتی؟
صدها بهانه مثل ِ روح ِ مرگ
پنهان شده در پشت ِ ترس ِ من
شرم از تو دارم مرد ِ مردستان
لعنت به شعر و مشق و درس ِ من
در شعلههای ترس و خودخواهی
ما لحظههامان را هدر دادیم
تو پلّه پلّه رفته ای تا اوج
پایین تر و پایین تر افتادیم
تو پنجهات در پنجهی دشمن
ما غرق بچّه بازی و جلفی
می رفتی و ما خنده میکردیم
در عکس ِدسته جمعی سلفی…
آرامشت در لحظهی پرواز
آتش به جانم میزند مومن
با خندهات از من چه میخواهی؟
حالم بد است این روزها محسن…
شعر: سیداحمد میرزاده
هدف دشمن تفرقه و جنگ و نابودی شیعه در نهایت اسلام است با هر طرفندی
جمعه 96/05/27
از این مطالب به حساسیت جایگاه و حمایت ایران از لبنان و سوریه و عراق و یمن و هرجایی که شیعه ای و مسلمانی و مظلومی……. باشد می رسیم.
اسلام فقط نماز طوطی وار و دعا و گریه و مراسم محرم و… توخالی نیست.
شهادت شهید محسن حججی (ها) نشان داد که هنوز شمرها و حرمله های پرکینه (از نسل یهود خیبر) _ از اسلام و غدیرخم و اولاد علی علیه السلام شکست خورده _ فعالند و دنبال بریدن سرهای عباس و علی اکبر و قاسم و محسن ها هستند و معاویه های هندجگرخوار حیله ها در آستین دارند و قرآن ها بر سر نیزه…
عزیزان! مدافع حرم و رزمنده و هرکس که حمایت و دفاع می کند از امت رسول الله به معنی حمایت از زنان سربرهنه و مست لبنان و سوری نیست؛ هرچند می دانیم این تبلیغات دشمن ؛ همان قرآن سر نیزه کردن اولاد نامشروع معاویه هست،
مگه حمایت وشهادت عزیزان لبنان و فلسطین و…. در دوران انقلاب و جنگ تحمیلی را می توان فراموش کرد!!!
مگه عماد و جهاد مغنیه و فتحی شقاقی و موسوی… به این زودی فراموش شدن و خون و راه پاکشان فدای چند تصویر صهیونیستی دخترکان مسیحی! خواهد شد !!! هرگز فریب و بازیچه ی معاویه های وهابی صهیون نخواهیم شد هرگز
هدف دشمن تفرقه و جنگ و نابودی شیعه در نهایت اسلام است با هر طرفندی
نام امام خمینی (ره) با دل آزادمردان چه ها کرد #شیخ نمر فرزندانش را فدا کرد هرگز نگفت خمینی کجا و من کجا! از ایران به من چه!!! خود انقلابی به ما کرد.
هرکس لایق یار مهدی نیست
هرکس مدافع الله نمی تواند باشد
سوریه ولبنان و عراق و اسد….. نداریم
مواظب مطالبی که میفرستیم و افکار و گفتار و اعمال خودمان باشیم آب در هاون دشمن قسم خورده نریزیم …..
برای هر صندلی سیاست ۷ شهید
پنجشنبه 96/05/26
در جمهوری اسلامی ایران ۳ هزار صندلی با پست مهم در سه قوه وجود دارد که
مسئولان بر روی آن نشسته اند …
برای استقرار این نظام و ماندنش حدود ۲۱۹ هزار شهید دادهایم …
یعنی برای هر صندلی ۷۳ شهید !!!
به تعبيری ديگر براي هر صندلی يك كربلا بر پا شده !!!
خوشا به حال مدیرانی که شرمنده شهدا نیستند …
وصیتنامه شهید محسن حججی
پنجشنبه 96/05/26
حالا که دستهایم بسته است مینویسم نه با قلم که با نگاه و نه با جوهر که با خون، رو به دوربین ایستادهام و ایستادهام رو به همه شما، رو به رفقا، رو به خانوادهام، رو به رهبر عزیزم و رو به حرم. حرامزادهای خنجر به دست است و دوست دارد که من بترسم و حالا که اینجا در این خیمهگاهم هیچ ترسی در من نیست. تصویرم را ببرید پیشکش رهبر عزیز و امامم سید علی خامنهای و فرماندهام حاج قاسم و به رهبرم بگویید که «اگر در بین مردمان زمان خودت و کلامت غریبید ما اینجا برای اجرای فرمان شما آمدهایم و آماده تا سرمان برود و سر شما سلامت باشد».
آسمان اینجا شبیه هیچجا نیست حتی آسمان روستای دورک و وزوه که در اردوی جهادی دیدهام یا آسمان بیابانهای سالهای خدمتم، اینجا بوی دود و خون میآید. کمکم انگار لحظه دیدار است ولی این لحظههای آخر که حرامیان دورهام کردهاند میخواهم قصه بگویم و قصه که میگویم کمی دلم هوایی علی کوچولویم میشود ولی خدا وعده داده که جای شهید را برای خانوادهاش پر میکند، اما حتماً قصهام را برای علی وقتی بزرگ شد بخوانید.
قصه کودکیام که با پدرم در روضههای مولا اباعبدالله الحسین(ع) شرکت میکردم، قصه لرزش شانههای پدر و من که نمیدانستم برای چیست. پدرم با اینکه کارگری ساده بود همیشه از خاطرات حضورش در دفاع مقدس میگفت و توصیه میکرد:
«پسرم، دفاع مقدس و رشادت و مجاهدت برای اسلام و دین هیچوقت تمامشدنی نیست و تا دنیا هست مبارزه بین حق و باطل هم خواهد بود انشاءالله روزی هم نوبت تو خواهد شد».
دوران کودکی و مادری که کلید رفتنم به قتلگاه در دستان اوست و او بود که اجازه داد. مادرم همیشه میگفت «تو را محسن نام گذاشتم بهیاد محسن سقطشده خانم حضرت زهرا(س)». مادر جان، اولین باری که به سوریه اعزام شدم دریچههای بزرگی بهرویم باز شد اما نمیدانم اشکال کارم چه بود که خداوند مرا نخرید.
بازگشتم و چهل هفته به جمکران رفتم و از خداوند طلب باز شدن مسیر پروازم را کردم. تا اینکه یک روز فهمیدم مشکل رضایت مادر است. تصمیم گرفتم و آمدم به دست و پای تو افتادم و التماست کردم و گفتم مگر خودت مرا وقف و نذر خانم فاطمه زهرا(س) نکردی و نامم را محسن نگذاشتی، مادرجان، حرم خانم زینب(س) در خطر است اجازه بده بروم. مادرم…. نکند لحظهای شک کنی به رضایتت که من شفاعتکنندهات خواهم بود و اگر در دنیا عصای دستت نشدم در عقبی نزد حضرت زهرا(س) سرم را بهدست بگیر و سرفراز باش چون اموهب.
مادر، یادت هست سالهای کودکی و مدرسه، پس از دبستان و مقاطع تحصیلی و بالاتر، همیشه احساس میکردم گمشدهای دارم و اینقدر به مادرمان حضرت زهرا(س) متوسل شدم تا در سال 1385 و اوج جوانی مسیری را برایم روشن کردند و آن مسیر آشنایی با شهید کاظمی و حضور در مؤسسهای تربیتیفرهنگی به همین نام بود.
همان سالها بود که مسیر زندگیام را پیدا کردم و حاج احمد کاظمی شد الگوی زندگی و یار لحظه لحظه زندگی من، خیلی زود حاج احمد دستم را گرفت و با شرکت در اردوهای جهادی، هیئت، کار فرهنگی و مطالعه و کتابخوانی رشد کردم. انگار حاج احمد دستم را گرفت و ره صدساله را بهسرعت پیمودم. سربازی و خدمت در مناطقی دورافتاده را انتخاب کردم و تو مادر، ببخش که آن روزها مثل همیشه چقدر نگرانم بودی.
و ازدواج که آرزوی شما بود، با دختری که بهواسطه شهدا با او آشنا شدم و خدا را شاکرم که حاج احمد از دختران پاکدامنش نصیبم کرده است، همنام حضرت زهرا(س) و از خانوادهای که بهشرط اینکه بهدلیل نداشتن فرزند پسر برایشان فرزند خوب و باایمانی باشم دختر مؤمن و پاکدامنشان را با مهریهای ساده بهعقدم درآوردند و من هم تنها خواستهام از ایشان مهیاکردن زندگی برای رسیدن به سعادت و شهادت بود و با کمکِ هم، زندگی مهدوی(عج) را تشکیل دادیم، خانوادهای که در روزهای نبودنم و جهادم همسر و فرزندم را در سایه محبتشان گرفتند و من دلم قرص بود که همسر و فرزندم جز غم دوری و دلتنگی غمی نداشته باشند، همین جا بود که احساس کردم یکی از راههای رسیدن به خداوند متعال و قرار گرفتن در مسیر اسلام و انقلاب عضویت در سپاه است و همین جا بود که باز حاج احمد کمکم کرد و لیاقت پوشیدن لباس سبز پاسداری را نصیبم کرد.
و همسرم و همسرم…، میدانم و میبینم دست حضرت زینب(س) که قلب آشوبت را آرام میکند، همسرم شفاعتی که همسر وهب از مولا اباعبدالله شرط اجازه میدان رفتن وهب گذاشت طلب تو. خاطرات مشترکمان دلبستگی نمیآورد برایم، بلکه مطمئنم میکند که محکمتر به قتلگاه قدم بگذارم چون تو استوارتر از همیشه علی عزیزمان را بزرگ خواهی کرد و منتظر باش که در ظهور حضرت حجت بهاقتدای پدر سربازی کند.
حالا انگار سبکتر از همیشهام و خنجر روی بازویم نیست و شاید بوی خون است که میآید، بوی مجلس هیئت مؤسسه و شبهای قدر و یاد حاج حسین بهخیر که گفت مؤسسه خون میخواهد و این قطرهها که بر خنجر میغلطد ارزانی حاج احمدی که مسیر شیبالخضیب شدنم را هموار کرد.
خدّالتریب شدنم را از مسجد فاطمه الزهرای(ع) دورک شروع کردم و به خاک آلودم تمام جسمم را تا برای مردمی که عاشق مولایند مسجد بسازیم. روی زمینی نیستم که میبینید، ملائک صف به صفند کاش همه چیز واقعی بود درد پهلویم کاش ساکت نمیشد و حالا منتظر روضه قتلگاهم، حتماً سخت است برایتان خواندن ولی برای من نور سید و سالار شهیدان دشت را روشن کرده است.
اینجا رضاً برضاک را میخواهم زمزمه کنم. انگار پوست دستم را بین دو انگشت فشردند و من مولای بیسر را میبینم که همدوش زینب آمدهاند و بوی یاس و خون در آمیخته هستم. حرامیان در شعلههای شرارت میسوزند و من بدن بیپیکرم را میگذارم برای گمنامی برای خاک زمین.