وصیت‌نامه شهید محسن حججی

 

حالا که دستهایم بسته است می‌نویسم نه با قلم که با نگاه و نه با جوهر که با خون، رو به دوربین ایستاده‌ام و ایستاده‌ام رو به همه شما، رو به رفقا، رو به خانواده‌ام، رو به رهبر عزیزم و رو به حرم. حرامزاده‌ای خنجر به دست است و دوست دارد که من بترسم و حالا که اینجا در این خیمه‌گاهم هیچ ترسی در من نیست. تصویرم را ببرید پیشکش رهبر عزیز و امامم سید علی خامنه‌ای و فرمانده‌ام حاج قاسم و به رهبرم بگویید که «اگر در بین مردمان زمان خودت و کلامت غریبید ما اینجا برای اجرای فرمان شما آمده‌ایم و آماده تا سرمان برود و سر شما سلامت باشد».

آسمان اینجا شبیه هیچ‌جا نیست حتی آسمان روستای دورک و وزوه که در اردوی جهادی دیده‌ام یا آسمان بیابان‌های سال‌های خدمتم، اینجا بوی دود و خون می‌آید. کم‌کم انگار لحظه دیدار است ولی این لحظه‌های آخر که حرامیان دوره‌ام کرده‌اند می‌خواهم قصه بگویم و قصه که می‌گویم کمی دلم هوایی علی کوچولویم می‌شود ولی خدا وعده داده که جای شهید را برای خانواده‌اش پر می‌کند، اما حتماً قصه‌ام را برای علی وقتی بزرگ شد بخوانید.

قصه کودکی‌ام که با پدرم در روضه‌های مولا اباعبدالله الحسین(ع) شرکت می‌کردم، قصه لرزش شانه‌های پدر و من که نمی‌دانستم برای چیست. پدرم با اینکه کارگری ساده بود همیشه از خاطرات حضورش در دفاع مقدس می‌گفت و توصیه می‌کرد:

«پسرم، دفاع مقدس و رشادت و مجاهدت برای اسلام و دین هیچ‌وقت تمام‌شدنی نیست و تا دنیا هست مبارزه بین حق و باطل هم خواهد بود ان‌شاءالله روزی هم نوبت تو خواهد شد».

دوران کودکی و مادری که کلید رفتنم به قتلگاه در دستان اوست و او بود که اجازه داد. مادرم همیشه می‌گفت «تو را محسن نام گذاشتم به‌یاد محسن سقط‌شده خانم حضرت زهرا(س)». مادر جان، اولین باری که به سوریه اعزام شدم دریچه‌های بزرگی به‌رویم باز شد اما نمی‌دانم اشکال کارم چه بود که خداوند مرا نخرید.

بازگشتم و چهل هفته به جمکران رفتم و از خداوند طلب باز شدن مسیر پروازم را کردم. تا اینکه یک روز فهمیدم مشکل رضایت مادر است. تصمیم گرفتم و آمدم به دست و پای تو افتادم و التماست کردم و گفتم مگر خودت مرا وقف و نذر خانم فاطمه زهرا(س) نکردی و نامم را محسن نگذاشتی، مادرجان، حرم خانم زینب(س) در خطر است اجازه بده بروم. مادرم…. نکند لحظه‌ای شک کنی به رضایتت که من شفاعت‌کننده‌ات خواهم بود و اگر در دنیا عصای دستت نشدم در عقبی نزد حضرت زهرا(س) سرم را به‌دست بگیر و سرفراز باش چون ام‌وهب.

مادر، یادت هست سال‌های کودکی و مدرسه، پس از دبستان و مقاطع تحصیلی و بالاتر، همیشه احساس می‌کردم گمشده‌ای دارم و این‌قدر به مادرمان حضرت زهرا(س) متوسل شدم تا در سال 1385 و اوج جوانی مسیری را برایم روشن کردند و آن مسیر آشنایی با شهید کاظمی و حضور در مؤسسه‌ای تربیتی‌فرهنگی به همین نام بود.

همان سال‌ها بود که مسیر زندگی‌ام را پیدا کردم و حاج احمد کاظمی شد الگوی زندگی و یار لحظه لحظه زندگی من، خیلی زود حاج احمد دستم را گرفت و با شرکت در اردوهای جهادی، هیئت، کار فرهنگی و مطالعه و کتاب‌خوانی رشد کردم. انگار حاج احمد دستم را گرفت و ره صدساله را به‌سرعت پیمودم. سربازی و خدمت در مناطقی دورافتاده را انتخاب کردم و تو مادر، ببخش که آن روزها مثل همیشه چقدر نگرانم بودی.

و ازدواج که آرزوی شما بود، با دختری که به‌واسطه شهدا با او آشنا شدم و خدا را شاکرم که حاج احمد از دختران پاکدامنش نصیبم کرده است، همنام حضرت زهرا(س) و از خانواده‌ای که به‌شرط اینکه به‌دلیل نداشتن فرزند پسر برایشان فرزند خوب و باایمانی باشم دختر مؤمن و پاکدامنشان را با مهریه‌ای ساده به‌عقدم درآوردند و من هم تنها خواسته‌ام از ایشان مهیا‌کردن زندگی برای رسیدن به سعادت و شهادت بود و با کمکِ هم، زندگی مهدوی(عج) را تشکیل دادیم، خانواده‌ای که در روزهای نبودنم و جهادم همسر و فرزندم را در سایه محبتشان گرفتند و من دلم قرص بود که همسر و فرزندم جز غم دوری و دلتنگی غمی نداشته باشند، همین جا بود که احساس کردم یکی از راه‌های رسیدن به خداوند متعال و قرار گرفتن در مسیر اسلام و انقلاب عضویت در سپاه است و همین جا بود که باز حاج احمد کمکم کرد و لیاقت پوشیدن لباس سبز پاسداری را نصیبم کرد.

و همسرم و همسرم…، می‌دانم و می‌بینم دست حضرت زینب(س) که قلب آشوبت را آرام می‌کند، همسرم شفاعتی که همسر وهب از مولا اباعبدالله شرط اجازه میدان رفتن وهب گذاشت طلب تو. خاطرات مشترکمان دلبستگی نمی‌آورد برایم، بلکه مطمئنم می‌کند که محکمتر به قتلگاه قدم بگذارم چون تو استوارتر از همیشه علی عزیزمان را بزرگ خواهی کرد و منتظر باش که در ظهور حضرت حجت به‌اقتدای پدر سربازی کند.

حالا انگار سبکتر از همیشه‌ام و خنجر روی بازویم نیست و شاید بوی خون است که می‌آید، بوی مجلس هیئت مؤسسه و شبهای قدر و یاد حاج حسین به‌خیر که گفت مؤسسه خون می‌خواهد و این قطره‌ها که بر خنجر می‌غلطد ارزانی حاج احمدی که مسیر شیب‌الخضیب شدنم را هموار کرد.

خدّالتریب شدنم را از مسجد فاطمه الزهرای(ع) دورک شروع کردم و به خاک آلودم تمام جسمم را تا برای مردمی که عاشق مولایند مسجد بسازیم. روی زمینی نیستم که می‌بینید، ملائک صف به صفند کاش همه چیز واقعی بود درد پهلویم کاش ساکت نمی‌شد و حالا منتظر روضه قتلگاهم، حتماً سخت است برایتان خواندن ولی برای من نور سید و سالار شهیدان دشت را روشن کرده است.

اینجا رضاً برضاک را می‌خواهم زمزمه کنم. انگار پوست دستم را بین دو انگشت فشردند و من مولای بی‌سر را می‌بینم که هم‌دوش زینب آمده‌اند و بوی یاس و خون در آمیخته هستم. حرامیان در شعله‌های شرارت می‌سوزند و من بدن بی‌پیکرم را می‌گذارم برای گمنامی برای خاک زمین.

مهمترین ویژگی مربی!!!

 


علامه طباطبایی درباره شرط یک تربیت خوب فرمودند:

«تربیتی دارای اثر صالح است که مربی آن،

دارای ایمان به آن چه که به متعلم می آموزد باشد.

علاوه بر این، عملش با علمش مطابقت کند

و اما کسی که اصلاً به گفته های خود ایمان ندارد و یا بر طبق آن عمل نمی کند،

امیدخیری از تربیتش [نسبت به دیگران] نباید داشت.» 

کتاب حکمت زلال صفحه 177

« دوست شهیدت کیه...؟؟؟ »

 

شهید مصطفی صدرزاده همیشه تاکید داشت يک شهید انتخاب کنید :

 برید دنبالش بشناسیدش

 باهاش ارتباط برقرار کنید

 شبیهش بشيد

حاجت بگیرید شهید میشید

تا حالا فکر کردی با یه شهید رفیق شی؟؟

از اون رفیق فابریکا؟؟

از اونا که همیشه باهمن؟؟

امتحان کردی؟؟

هرچی ازش بخوای بهت میده!!

آخه خاطرش پیش خدا خیلی عزیزه

میخوای باهاش رفیق شی؟؟!!

 

گام اول:

انتخاب شهید

به یه گردان نگاه کن

به صورت شهدا نگاه کن

به عکسشون، به لبخندش

ببین کدوم رو بیشتر دوس داری

با کدوم یکی بیشتر راحتی؟!

 

گام دوم:

عهد بستن با دوست شهیدت

یه جایی بنویس؛ البته اگه ننوشتی هم اشکال نداره.

با دوست شهیدم عهد میبندم پای رفاقت او تا لحظه ی مرگم خواهم بود

و از تذکرات دوستانه ی خود به هیچ وجه روی نمیگردانم.

 

گام سوم:

شناخت شهید

تا میتونی از دوست شهیدت اطلاعات جمع آوری کن.

عکس، فیلم، صوت، کتاب و وصیت نامه..

گام چهارم:

هدیه ثواب اعمال خود به شهید

از همین الان هرکار ثوابی که انجام میدی،

فقط یه جمله بگو:"خدایا! ثواب این عملم برسه به دوست شهیدم.”

طبق روایات نه تنها ازت چیزی کم نمیشه، بلکه با برکت تر هم میشه!

بچه ها! شهید، اونقدر مقام بالایی داره که نیازی به ثواب کار ما نداشته باشه!

تو با این کار خلوص نیت و علاقت رو به شهید نشون میدی!

 

گام پنجم:

درگیر کردن خود با شهید.

سریع همین الان بک گراند گوشیتو عوض کن و عکس دوستتو بزار!!

در طول روز باهاش درد دل کن.باهاش حرف بزن.آرزوهاتو بهش بگو..

 

گام ششم:

عدم گناه در حضور رفیق

روح شهید تا گام پنجم بسیار از شما راضیه

ولی آیا در حضور دوست معنویت میتونی گناه کنی؟

حجاب، رابطمون با نامحرم، چت با نامحرم، غیبت، دروغ، نمازامون و …..

 

گام هفتم:

اولین پاسخ شهید

کمی صبر و استقامت در گام ششم، آنچنان شیرینی برای شما خواهد داشت

که در گام بعدی گناه کردن براتون سخت میشه..

خواب دوست شهیدتو میبینی،

دعایی که کرده بودی برآورده میشه، دعوت به قبور شهدا و راهیان نور و …

 

گام هشتم:

حفظ و تقویت رابطه تا شهادت(مرگ)

گام های سختی رو کشیدین!درسته؟!

مطمئنا با شیرینی قلبی همراه بوده…

مقصود از "فرهنگ" چیست؟

 

فرهنگ

 

رهبر انقلاب پاسخ می‌دهند؛ مقصود از “فرهنگ” چیست؟

 

دانلود

 

مهم‌ترین عاملِ از بین‌برندۀ نشاط دائم و عمیق چیست؟

 

اگر می‌خواهی به نشاط عمیق برسی، نباید نوسان غم و شادی داشته باشی؛ یعنی این‌طور نباشد که یک‌روز حالت خوب و یک‌روز حالت بد باشد!

باید این‌قدر نشاط داشته باشی که هیچ‌وقت غمگین نشوی؛ مثل یک آدم بسیار ثروتمند که اگر یک سکۀ طلا به او هدیه بدهند خوشحال نمی‌شود و اگر یک سکۀ او را بدزدند هم ناراحت نمی‌شود.

مهم‌ترین عاملِ از بین‌برندۀ نشاط دائم و عمیق، هوای نفس است! هوای نفس یعنی دل‌بخواهی‌های بد، کوچک و بی‌مزه! اگر مخالفت با هوای نفس کنی، ظرفیت لذت بردن از لذت‌های عمیق را پیدا می‌کنی.

اگر مخالفت با هوای نفس نکنی، به لذت و نشاط دائم و عمیق نمی‌رسی. کمااینکه آدم‌های تنبل و تن‌پرور، هیچ‌وقت نمی‌فهمند کوهنوردی چه لذتی دارد!

 

برگرفته از کتاب راه های رسیدن به حال خوش معنوی و نشاط زندگی ج22

 
مداحی های محرم