موضوعات: "رهبری از منظر دیگران" یا "امام خمینی" یا "در مکتب امام" یا "آیت الله بهجت" یا "شهید مطهری" یا "شهید مرتضی آوینی" یا "حسن نصرالله" یا "شهید بهشتی" یا "حاج احمد متوسلیان" یا "شهید حججی"

تولید بازی «حاج احمد» و مبارزه با داعش آغاز شد.

 

 

پروژه تولید بازی رایانه‌ای با موضوع «نجات سردار احمد متوسلیان از زندان رژیم صهیونیستی» توسط «موسسه مصاف» آغاز شد.
«مهدی خزاف» مدیر پروژه تولید بازی «حاج احمد» درباره ساخت این مجموعه به خبرنگار فارس گفت: «ایده پروژه احمد متوسلیان را جناب (علی اکبر) رائفی‌پور (مدیر موسسه مصاف) از چهار سال پیش مطرح کرد. اما تیم منسجمی برای شروع این کار نبود و به دلیل اینکه نمی‌توانستیم یک تیم را مستقر کنیم، زمان کلیدخوردن پروژه اندکی به تاخیر خورد. تا اینکه هشت ماه گذشته تیمی در داخل مجموعه مصاف تشکیل دادیم و شروع به کار بر روی داستان و بازی‌نامه این پروژه کردیم».

خزاف گفت: «با توجه به تجربیاتی که از ساخت چندبازی در مجموعه داشتیم شروع به نوشتن بازی‌نامه کردیم و آن را تکمیل، و تولید این پروژه را رسما آغاز کردیم. نیروهایی هم که برای این پروژه به کار گرفته شده جزء نیروهای درجه یک کشور به لحاظ فنی هستند. ضمن این که به لحاظ اعتقادی در راستای پروژه حرکت می‌کنند. ترجیحمان هم این بود که از بیرون مجموعه نیرویی جذب نکنیم و کار را بر اساس ظرفیت‌های خود موسسه مصاف پیش ببریم.»

 

 

این بازی‌ساز درباره مجموعه مصاف که کار تولید بازی «حاج اجمد» را انجام می‌دهد گفت: «مجموعه مصاف یک مجموعه فرهنگی و رسانه‌ای است که اصل کار آن مبارزه با صهیونیسم و اومانیسم است و با توجه به اهمیت عمل انتظار فرج، موسسه از سال 1391 بطور رسمی فعالیت خود را در زمینه دشمن شناسی و مهدویت و با هدف زمینه سازی ظهور حضرت صاحب الامر ارواحنا فداه آغاز کرده است.

بخش بازی‌سازی اما هشت ماه است که رسما فعالیتش را در موسسه آغاز کرده است.»خراف ادامه داد: «آقای رائفی‌پور بر روی احمد متوسلیان همواره تاکیدات خاصی داشته‌اند و به خاطر این که شخصی است که در عین اقتدار، مظلوم واقع شد و چندین سال است که توجهی به ایشان نشده و تنها صحبت‌هایی که از حاج احمد متوسلیان می‌شود، منحصر به برخی مناسبت‌ها است. ضمن اینکه ایشان 30 سال است که در اسارت است یا حداقل تکلیفشان مشخص نیست. در واقع این بی‌اعتنایی به یکی از سربازان وطن باعث شد تا ایده اولیه این پروژه شکل بگیرد.»

وی درباره طرح این بازی نیز عنوان کرد: «این بازی به صورت اول شخص و ترکیبی از سبک تیراندازی و معمایی خواهد بود و برای PC سیستم عامل ویندوز تولید شده است. البته شخصیت اصلی بازی احمد متوسلیان نیست و ما در میانه بازی در یکی از زندان‌های اسرائیل با ایشان مواجه می‌شویم.»

مدیر پروژه بازی «حاج احمد» درباره داستان این بازی نیز گفت: «داستان بازی در فضای سوریه، زندان های اسرائیل و مرز لبنان و اسرائیل روایت می شود. شخصیت اصلی بازی یک سردار ایرانی است که با احمد متوسلیان در زمان جنگ تحمیلی همرزم بوده است و هم اکنون در سوریه مشغول عملیات مستشاری است. در ابتدای بازی، شخصیت اصلی بازی در محاصره داعش گرفتار می شود و پس از اسارت تحویل رژیم اسرائیل می شود. در زندان اسرائیل، شخصیت بازی متوجه حضور احمد متوسلیان در زندان شده و برای آزادی خود و او تلاش می کند.»
حاج احمد زنده است

حسین دهقان وزیر دفاع ایران، سوم خرداد امسال (1395) خبر داد احمد متوسلیان و دیپلمات‌های ربوده شده ایرانی زنده‌اند و در اسارت رژیم صهونیستی هستند.

گفته میشود یک زندانی یونانی آزاد شده از زندانهای رژیم صهیونیستی با مراجعه به سفارت ایران در یونان ادعا کرد هر چهاردیپلمات ایرانی را در زندانهای این رژیم دیده است.

احمد متوسلیان فرمانده لشگر محمد رسول‌الله و وابسته نظامی سفارت ایران در بیروت، سید محسن موسوی کاردار سفارت، کاظم اخوان عکاس خبرگزاری ایرنا و تقی رستگار مقدم کارمند سفارت، چهار ایرانی هستند که در 14 تیر سال 1361، هنگامی که راهی سفارت ایران در بیروت بودند در یک پست بازرسی توسط یک گروه شبه نظامی مسیحی لبنانی (فالانژها) ربوده شدند.

برخی مقامات ایران و همچنین سید حسن نصرالله دبیر کل حزب‌الله لبنان می‌گویند که این افراد در سرزمین های اشغالی در اسارت هستند. در روزهای اخیر نیز کریمی قدوسی نماینده مجلس در گفت‌وگو با فارس اعلام کرد که رژیم صهیونیستی ظاهرا قصد دارد بر سر این مسئله با حزب‌الله معامله کند.

قدوسی گفت: حاج احمد متوسلیان و سایر دیپلمات‌های ما به دست فالانژها اسیر و تحویل رژیم صهیونیستی شده‌اند، شکی در این نیست که آنها بخواهند از این متاع ارزشمند در جایی بحرانی استفاده کنند و وارد معامله شوند.

عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس با بیان اینکه حزب الله اسرای دانه‌درشتی از اسرائیل در اختیار دارد و حتی از فرانسه و برخی کشورهای اروپایی (که در سوریه بازداشت شده‌اند) گفت «ظاهرا بحث آزادی اسرای ما در جریان است و سید نصرالله خودش مسئله را پیگیری می کند و به نظر می‌رسد رژیم صهیونیستی نیز به این نتیجه رسیده است که وقت استفاده از کارت اسارت احمد متوسلیان و همرزمانش فرا رسیده است.

او به سخن رهبری در این باره اشاره کرد و گفت که ایشان در دیدار ماه رمضان هنگامی‌ که تصویری از حاج احمد متوسلیان به ایشان اهدا شد، فرمودند «ان‌شاءالله روزی آزاد می‌شود، امیدواریم خداوند این خبر خوب را در این ایام قرار بدهد و این نماد تفکر دفاع مقدس و حزب‌الله آزاد شود».

بازی ضد صهیونیستی دیگر

خزاف در پایان درباره دیگر پروژه‌های بازی موسسه مصاف نیر گفت: «بازی Clash Of Quenel آخرین بازی تولید شده در استدیوی بازی سازی موسسه مصاف با موضوعیت ضد صهیونیستی است.

این بازی با الهام از فعالیت های اعتراضی-ضد صهیونیستی دیودونه “Dieudonné M’bala M’bala ” ساخته شده است و نمایش دهنده تقابل جریان حق و باطل در سراسر جهان است. شخصیت اصلی بازی به شکل دیودونه طراحی شده است و به وسیله پرتاب آناناس به مبارزه با سردرمداران شر در جهان می رود. این بازی برای پلتفرم اندروید تولید شده است.»

منبع: فارس

 

من مسیر زندگی ام رو با تو طی کردم

 

سوار تاکسی بین شهری شدم، مسیرم تهران بود.

اصلا با راننده درباره مقدار کرایه صحبتی نکردم از بابت پول هم نگران نبودم

اما وسط راه که بیابان بود، دست کردم

تو جیب راست شلوارم ولی پول نبود…! جیب چپ نبود… جیب پیرهنم!

نبود که نبود … گفتم حتما تو کیفمه!

اما خبری از پول نبود…

به راننده گفتم: اگر کسی رو سوار کردی

و بعد از طی یک مسیری به شما گفت که

پول همراهم نیست، چیکار میکردی ؟!!

گفت: به قیافه اش نگاه می کنم!

گفتم : الان فرض کن من همان کسی باشم

که این اتفاق براش افتاده…!!! یکدفعه

کمی از سرعتش کم کرد و نگاهی از آینه به من انداخت

و گفت : به قیافه ات نمیاد که آدم بدی باشی ، می رسونمت … .

خدای من

من مسیر زندگی ام رو با تو طی کردم

به خیال اینکه توشه ای دارم

اما الان هرچه نگاه می کنم ، می بینم

هیچی ندارم، خالیه خالی ام …فقط یک آه و افسوس که مفت عمرم از دست رفت …

خدایا ما رو می رسونی؟؟؟ یا همین جا وسط این بیابان سردرگمی پیاده مون میکنی؟؟؟

الهی و ربی من لی غیرک ..

از نوشته های زیبای شهید آوینی

 

سلام بر حسین و یارانش و سلام بر محسن عزیزم.

 

همسر شهید محسن حججی پس از اعلام بازگشت پیکر مطهر شهید به ایران، نامه‌ای به شهید نوشت.

متن این نامه در زیر آمده است:

بسم رب الشهداء و‌الصدیقین

سلام بر حسین و یارانش و سلام بر محسن عزیزم.

میم، مثل حسین

42 روز پیش راهی سفرت کردم. سفری پر از خطر، اما پر از عشق. سفری که بازگشت از آن یا برگشتن بود یا ماندن. سفری که برگشتنش زندگی بود و ماندنش هم زندگی. اولی زندگی در دنیا و‌ دومی زندگی هم در دنیا و هم در آخرت. هر چه بود عشق بود و عشق.

خودم هم ساکت را بستم و وسایلت را جمع کردم. از زیر قرآن ردت کردم. آخرین نگاهت هنوز پیش چشمانم هست. ای کاش بیشتر نگاهت کرده بودم، هم چشمانت را، هم قد و بالایت را، هم سرت را.

راستش را بخواهی فکر نمی‌کردم این قدر پر سر و صدا شود رفتنت. نه فقط رفتنت، حتی آمدنت.

عزیز دلم؛ دروغ چرا؟ خیلی دلم برایت تنگ شده است. می‌دانم که تو هم همین حس و حال را داشته‌ای. شب قبل از عملیات زنگ زدی و گفتی:«دلتنگتان شده‌ام».

آمدم بی‌تابی کنم….اما باز کربلا نگذاشت. آخرین دیدار رباب و همسرش.

آمدم بی قراری کنم… اما، به یاد روضه حضرت رباب افتادم. روضه رباب خداحافظی‌اش فرق می‌کند. وداع آخرش فرق می‌کند. خودت هم قبول داری، اصلاً رباب جنس غمش فرق می‌کند. رباب سر، هم سرش را بریده دید. بالای نیزه دید. به دنبالش هم رفت. نمی‌دانم من هم سر، هم سرم را می‌بینم یا نه؟! اما، می‌دانم به اسارت نمی‌روم.

همسر خوبم؛ اگر عشق به تو نبود آرامش من هم نبود. قبل از رفتنت به من گفتی: «صبور باش، بی‌تابی نکن، محکم باش، قوی باش، شیر زن باش». من هم گوش کردم.عشق به تو مرا به این اطاعت رساند.

محسن جان؛ سفیر امام حسین. خبر داری روز عرفه نزدیک است. نمی‌دانم امسال دعای عرفه را به یاد حاج احمد کاظمی بخوانم یا به یاد تو. چقدر زرنگ بودی و من تازه فهمیدم. عرفه، مسلم، حاج احمد، تو و شهادت. یک رازی پشت پرده هست که شما را به هم گره زده.

می‌گفتی:« یک شهید را انتخاب کنید، با هم رفیق باشید و تا آخر هم با هم بمانید».

گفتی:«زندگی‌ات را مدیون حاج احمد هستی».

گفتی:«من سر این سفره نشسته‌ام و رزق شهادتم را هم از این سفره بر می‌دارم».

تو حاج احمد را انتخاب کردی و حاج احمد هم تو را. مثل خودش هم رفتی؛ با عزت و سربلندی.

همسر عزیز و پدر مهربان، این روزها حضورت را بیشتر از قبل احساس می‌کنم. به این باور رسیده‌ام که شهدا زنده‌اند. خودت که شاهد بودی. بعضی مواقع علی آقا، پسرمان گریه می‌کرد، خیلی بی‌تابی می‌کرد. خسته که می‌شدم با تو حرف می‌زدم و می‌گفتم:«محسنم، علی را چه کار کنم؟ خودت بیا». تو می‌آمدی، چون علی آرام آرام می‌شد.

می‌دانم که همیشه هم قرار است پیشمان باشی. اصلاً خودمانی‌تر بگویم، زندگی جدیدی را شروع کرده‌ایم. مثل همه زندگی‌ها سختی‌هایی دارد، مشکلاتی دارد. اما، مهم این است که من فقط تو را دارم. این زندگی هم تفاوت‌هایی دارد، چون زندگی‌مان با بقیه فرق می‌کند، مثل همان روزها. پیوند این زندگی آسمانی است.

اما می‌دانم که باز برایم قرآن می‌خوانی، آن هم با ترجمه.کتاب خواندن‌هایمان ادامه دارد. گلستان شهدا هم که می‌رویم. مداحی هم برایم می‌کنی.

یادت هست چقدر این شعر را دوست داشتی. منم باید برم…آره، برم سرم بره… . آن قدر گفتی و خواندی و گریه کردی و به سینه زدی که آخر هم رفتی. هم خودت و هم سرت.

راستی برایت نگفته‌ام، علی دیگر مثل قبل نیست. آرام‌تر شده. انگار فهمیده که بابایش قرار است بیاید و هر روز باید سنگ مزار پدرش را ببوسد تا خود صورتت را. همین هم برایش کافی است.

شب‌ها برایش قصه می‌گویم. یکی بود، یکی نبود. پدری بود به نام محسن و ….با خودم قرار گذاشته‌ام هر شب یک داستان از تو برایش بگویم. موضوع‌های زیادی دارم. مثل، داستان روزهای گذشت و فداکاری‌ات در اردوهای جهادی. داستان عروس و دامادهایی که زندگی‌شان با عکس تو شروع شد. داستان فرزندی به نام امیرحسین که مادرش نامش را تغییر داد و شد محسن. داستان مشکلاتی که به واسطه متوسل شدن به تو حل شد. داستان مرد بودنت، نه ببخشید شیر مرد بودنت.

قصه‌ها را برایش می‌گویم تا بزرگ شود، مرد شود، جهادگر شود، ولایتی شود، پاسدار شود، شهید شود و مثل تو شود.

محسن دوست داشتنی‌ام؛ چه انقلابی به پا کرده‌ای؟! ببین. دنیا را زیر و رو کرده‌ای. دل‌ها را تکان داده‌ای. نه فقط در دنیای مجازی بیا و ببین برایت چکار کردند. برای آمدنت هم سنگ تمام می‌گذارند. رهبرمان هم گفتند:«محسن حججی، حجت بر همگان شد».

همسر مهربانم؛ بگذار از سکوت این شب‌ها هم برایت بگویم. با خودم فکر می‌کردم که اصلاً مگر محسن من چند سال داشته؟ محسن جان، مرد من؛ جوان دهه هفتادی امروز علم اسلام افتاده است به دست تو، به نام تو. چگونه زندگی کرده‌ای، که خدا عاشقت شد. خدا که عاشقت شد تو را انتخاب کرد. وقتی خدا تو را خرید، اهل بیت هم به بازار آمدند. دوستت داشتند که تو هم عاشق آن‌ها شده‌ای.

اگه دیگه نیومدم به خونه این نامه رو فقط علی بخونه

 

*تقدیم به “علی” یادگار سردار بی سر “شهید محسن حججی”

*حجت الاسلام «سید علی حسینی ایمنی» از فضلای حوزه علمیه قم، شعری کودکانه، به عنون زبان حال شهید مدافع حرم «محسن حججی» به فرزندش «علی» سروده است.


اگه دیگه نیومدم به خونه
این نامه رو فقط علی بخونه
سلام علی٬ نور چشای بابا!
خیلی عزیزی تو برای بابا

درسته که پیش شما نموندم
زود خودمو به سوریه رسوندم
دست نوازشم روی سرت نیست
سایه ی من کنار مادرت نیست

اما دلم پیش شماس همیشه
قلب من از عشق شما آتیشه
اینجا که هستم هواتونو دارم
آخه تویی تموم برگ و بارم

به فکر فصل باهارم که رفتم
اصن شما رو دوس دارم که رفتم
رفتم که تو علی اصغر نشی
گل نشده یه دفعه پرپر نشی

اطلسی تو باغچه مون نمیره
بهار تو رنگ خزون نگیره
حرمله ها تو خیمه جولون ندن
کبوترای خونه مون جون ندن

آره گلم، گل خوش آب و رنگم!
رفتم که با حرمله ها بجنگم
 گلم، که عکسم جلوی چشاته!
این آخرین صحبتای باباته

شمره اونی که پشت من تو قابه
ببین چقد لبریز اضطرابه!
بگم چرا ترسه تو چشم اون مرد؟
چون دیده یک نفر بهش غضب کرد

می دونی کی مراقب بابا بود؟
آره گلم، شهید قتلگا بود
اگر چه تو قتلگا پرپر شدم
منم مث حسین بی سر شدم

فک نکنی که اونجا تنها موندم؟
نه بابا! با حسین و زهرا موندم
فک نکنی سرم حالا رو خاکه؟
تو آسمون جای سرای پاکه

علی، بابا، وقتی بزرگ تر شدی
اندازه ی علی اکبر شدی
مدافع حریم خیمه ها باش
مراقب خیمه ی عمه ها باش

گفته بودم چرا پیشت نموندم
زود خودمو به سوریه رسوندم
آره گلم، گل خوش آب و رنگم!
رفته بودم با حرمله بجنگم

دلنوشته ی حاج حسین یکتا برای شهید محسن حججی

 

محسن حججی

 

تنها آنان که راهی نورند میتوانند از تاریکی های جهل و سیم‌خاردار نفس عبور کنند و «عِندَ رَبِّهِم یُرزَقُون» باشند. و اما همچنان سهم ما مدعیان صف اول ، حسرت و جاماندگیست ، چرا که ، «از آخر مجلس شهدا را چیدند…»

این تصویر ، رؤیای کودکیم یعنے شهادت را برایم زنده ساخت ؛

لاله‌ها را دوست دارم که در پای سیم خاردارها روییده‌اند تا به ما نشان دهند لاله گون شدن ، گذشتن از سیم خاردار نفس می خواهد ؛

محسن جان ! از این نگاه معصومانه ات خواندم کہ چشمانت به سمت افق کربلا دوخته شده و از همان کودکی راهی نوری ؛

کربلایی شدنت ، شبیه ارباب بـیسر مبارک …

حاج حسین یکتا