
روایت تنها تکیه ایرانی در دل غزه
بنیاد خیریه خدیجهالکبری چسب زخم وجدانم شد، بهویژه وقتی فهمیدم تنها گروه ایرانی است که در غزه تکیهی فعال دارد.
گروه زندگی: چندوقتی میشد که برای وجدانم دنبال چسب زخم میگشتم. یک چسب زخم پهن، برای شکافهای عمیق و کهنهای که روی وجدانم نشسته بود. تنم ترک برداشته بود از بس فجایع غزه را دیده بودم و به یک آه اکتفا کرده بودم. آن همه عکاس و خبرنگار که جانشان را کف دست میگرفتند تا ما غزه را لحظه به لحظه بببنیم طبیعتا از ما آه نمیخواستند! دلم میخواست وقتی نوزادی را میبینم که تنش تا استخوان تحلیل رفته و از گرسنگی به سوءتغذیه افتاده، همان لحظه یک قوطی شیر خشک حوالهی غزه کنم.
آنوقت بنشینم روی دردهای وجدانم مرهم بگذارم که:«دیدی؟! تو بیتفاوت نبودی! تو کوچکترین کاری که از دستت برمیآمد را انجام دادی.» چند روز بعد، وقتی میان تصاویر غزه مادرش را میدیدم که بالهایش از خوشحالی از قاب بیرون زدهاند، به خودم دلداری بدهم که آنقدرها هم برای غزه بیمصرف نبودهام.بنیاد خیریه «امالیتامی خدیجهالکبری» چسب زخم وجدانم شد، بهویژه وقتی فهمیدم تنها گروه ایرانی است که در غزه تکیه فعال دارد. غذا، شیر خشک و بستههای ارزاق را به دست آوارگان میرساند و اگر امروز پولی به حسابشان واریز شود، یک هفته بعد ظرفهای غذا به صورتهای رنگپریده و بیحال مردم غزه جان میدهد!
همین کافی بود تا دنبال آدمهای پشت این ماجرا بگردم، آدمهایی در همین همسایگی که بیشتر از یک آه، بارِ غزه را به دوش میکشند. کنجکاو شدم بدانم این گروه چطور توانسته در میان آنهمه آوار و آتش، خود را به غزه برساند؟ چه میکنند و چطور کمکهایشان را به آن سوی حصارهای بلند میرسانند؟! سوالهای ردیف شده در ذهنم بساط یک گفت و گو با «احمد اثنیعشران» مسئول بنیاد خیریه خدیجهالکبری را فراهم کرد. چند هفته بعد از طوفانالاقصی فعالیت بنیاد خیریه خدیجهالکبری هم در غزه شروع شد.
اولین تکیهشان را در رفح برپا کردند و هر روز حدود ۵۰۰ پرس غذا به دست مردم جنگزده میرساندند. البته آن روزها قیمت مواد غذایی اینقدر نجومی نبود. هرچند همانموقع هم هر پرس غذا برایشان یک دلار هزینه داشت اما حداقل در بشقابهایشان گوشت و مرغ پیدا میشد. کمکهای مردمی که زیاد شد تکیههای بنیاد خدیجهالکبری در گوشهگوشهی غزه تکثیر شد. ماه رمضان سال پیش بود که ۸ تکیه ایرانی در غزه فعال شد و روزانه ۲۴ هزار پرس غذا بین مردم توزیع میشد. البته هیچوقت نام یا پرچمی از ایران روی تکیهها ننشست. تکیهها اگر نشانی از ایران داشتند حتما هدف انتقامجویی اسرائیل میشدند. البته همین حالا هم هر قابلمهی کوچکی که روی شعلهها به چشم هواپیماهای اسرائیلی بیاید فرقی با یک پایگاه نظامی ندارد.
کنجکاوم بدانم با این همه احتیاط تا به حال تکیههای بنیاد خدیجهالکبری طعم موشکهای اسرائیلی را چشیده یا نه؟! سوالم را از احمد اثنی عشران میپرسم. وقتی کلمات را به هم وصله پینه میکند تا جوابم را بدهد از واژهای که به کار بردهام خندهام میگیرد. احتیاط؟! در دایره المعارف غزه طنز به حساب میآید! میگوید: «بارها تکیهها هدف حمله قرار گرفتهاند. تا به حال ۲۰ نفر از جوانان داوطلب غزهای که در تکیهها کمک میکردند، به شهادت رسیدهاند.
زمانی که بیمارستان شفا در محاصره بود و صدها مجروح و آواره در آن پناه گرفته بودند، تکیه شماره ۲ را همانجا راهاندازی کردیم. اما یک هفته بعد، درست در جریان حمله به بیمارستان، تکیه هم مورد اصابت قرار گرفت و تمام خادمانش شهید شدند.»نفسعمیقی میکشد و ادامه میدهد: «تکیه شماره ۲ را دوباره راه انداختیم، اما عمرش کوتاه بود. چند بار دیگر هم با شهادت خادمین تعطیل شد. تا اینکه شهید احمد برکات، جوان اهل غزه، دوباره آن را در شمال غزه راهاندازی کرد. احمد با زیرکی، چند بار محل تکیه را تغییر داد تا شناسایی نشود. اما در فروردین سال گذشته، وقتی برای ارسال گزارشهای تکیه دنبال آنتن و اینترنت به خانیونس رفت، آخرین ویدئویش را برایمان فرستاد. در همان ویدئو از خیرین ایرانی تشکر کرد… و فقط چند ثانیه بعد، به شهادت رسید.»
بنیاد خیریه خدیجه الکبری این روزها فقط یک تکیه فعال در غزه دارد. دلیلش را که از احمد اثنی عشران میپرسم ترکیب جالبی تحویلم میدهد:«آفت فراموشی!» انگار غزه و رنجش برای خیلی از مردم عادی شده است، کمکهای مردمی کمتر به حساب خیریه واریز میشوند و با این کمکهای کم و هزینههای بالا فقط میشد یک تکیه را سرپا نگه داشت. هر بار که کسی از غزه برای او پیام میفرستد که جبالیا، المواصی، تلالهوا و… نیاز شدید به خدمترسانی دارد او پشت تلفن چیزی جز شرمندگی ندارد که نثارشان کند.کلاف کلمات را دست میگیرد و گره از دلش باز میکند:«الان در تکیه خانیونس توزیع آب آشامیدنی، غذای گرم، بستههای سبزیجات، نان، و شیرخشک برای نوزادان دچار سوءتغذیه را داریم، اما این کمکها بسیار محدود است. فقط به تعداد کمی از مردم میرسد و در برابر نیاز گستردهی غزه اصلاً کافی نیست.
مثلاً غذاهایی که پخش میکنیم مدتیاست حتی رنگ گوشت یا مرغ هم به خودشان ندیدهاند. وقتی میگوییم یک پرس غذا، منظورمان یک وعده به اندازهی یک کاسهی ماستخوری است، آن هم فقط روزی یکبار سهم مردم میشود.براساس آمارها، ۹۰ درصد مردم غزه زندگیشان به کمکهای خیریه و تکیهها وابسته است. فقط درصد کمی از خانوادهها هستند که میتوانند غذای روزانهشان را تأمین کنند. آن هم به لطف کمکهای مالی بستگانی که در خارج از غزه دارد. اگر مثل روزهای اول طوفانالاقصی، دوباره موجی از حمایت مردمی بلند شود، میتوانیم نهتنها کمکهای بیشتری را به دست مردم برسانیم، بلکه حتی توان راهاندازی یک مخیم برای اسکان خانوادههای بیپناه را هم داریم.»
سوالی که مدام توی ذهنم چرخ میخورد را به زبان میآورم:«مگر در غزه قحطی نیست، پس چطور مواد غذایی را تهیه میکنید؟!»میگوید: «غزه در شرف قحطی است اما این به آن معنا نیست که مواد غذایی پیدا نشود، مواد غذایی هست، اما قیمتها سرسامآور است؛ مثلاً امروز یک کیلو آرد حدود ۱۴ دلار و یک کیلو گوجه در بازار سیاه تا ۲۳ دلار معامله میشود. این قیمتهای نجومی باعث شده مردم، بهویژه در شرایط جنگی، توان خرید مواد غذایی را نداشته باشند. البته قیمتها مدام نوسان دارد و در بدترین شرایط حتی یک دانه سیبزمینی هم قیمت غیرقابل تصوری پیدا میکند. به همین دلیل، تکیهها و خیریهها مجبورند مواد غذایی مورد نیازشان را از بازار سیاه تهیه کنند. حتی برای روشن کردن آتش و پختن غذا هم بهدلیل نبود گاز، مجبوریم چوب بخریم. چوبی که قیمتش هر روز بالاتر میرود و تبدیل به یکی از کالاهای کمیاب و گرانقیمت شده است.»
بین کلماتی که مثل ارتشی منظم پشت سر هم ردیف شدهاند، دنبال روایتهای مردمی میگردم. داستانهایی از همدلی، که در دیگهای بنیاد خدیجهالکبری قل زدهاند و رنگ و بوی غذا گرفتهاند. احمد اثنیعشران برایم از زنی میگوید که نذر قربانی داشته. وقتی چشمش به فعالیتهای بنیاد افتاده، با یک تیر دو نشان زده، گوسفند نذریاش را در غزه قربانی کرده تا تکههای گوشتش قوت بدنهای بیرمقی شود که ماهها رنگ پروتئین ندیدهاند.
میگوید هرچند این نذر برایش چند برابر خرج برداشت، اما همهی طلاهایش را فروخت تا فقط سهمی در سفرهی مردم غزه داشته باشد.از کمکهایی میگوید که شاید رقمشان حتی به ۱۰۰ تومان هم نرسد، اما از حساب بانکی آدمهای واریز شده که به قول معروف خودشان هم آه در بساط ندارند البته خیران خارجی هم کم نیستند؛ از هند تا استرالیا، بارها برایشان پیامهایی با زبانهای مختلف آمده و به پیوستش هم پیامکهای واریزی با رقمهای درشت. بین همهی این روایتها من دلم به قصه آن نذری قلاب میشود. مخصوصا حالا که چیزی نمانده تا عطر محرم مشاممان را پر کند. ناخودآگاه چرتکه مغزم را به کار میاندازم. حساب و کتاب میکنم که اگر مردم نذریهای امام حسینی امسالشان را در کربلای زمان خرج میکردند حالا بنیاد خدیجهالکبری چند تکیه فعال در کوچه و خیابانهای غزه داشت؟
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط سامیه بانو در 1404/02/31 ساعت 09:06:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |